مقدمه:
دانلود دلنوشته خاطرات یک جُذامی _ افکار گرهخوردهام را مرور میکنم. کجای قصه جا ماندهای؟ یا شاید من جا ماندهام نمیدانم، اصلاً صبر کن از ابتدا مرور کنیم؛ من بودم؛ تو بودی…! تو بودی… و تو نبودی و من ماندهام این جُذام لعنتی… .
دانلود دلنوشته خاطرات یک جُذامی
قسمتی از دلنوشته:
دستانم را داخل بازار شام موهایم، چرخ میدادم؛ تا تاب موهایم به دور انگشتانم، رقصی میان افکارم کند؛
افکاری که یادم نیست ازکجا شروع شد.
زمزمه موسیقی زیر لبهایم انگشتانم را وادار میکرد تا بیشتر بچرخند و برقصند و دلبری کنند.
نمیدانم افکارم ژولیدهتر بود یا موهایم؛ جنگی بود تماشایی میان خود و خودم…!
***
دعوا شد؛ از آن دعواهایی که به گیس و گیسکشی میرسید!
قلب ام چنگ میزد؛ چشمهایم باران میبارید…!
مقصر چشمهایم بود، نباید آنسو میچرخید!
قلبم حق داشت؛ ولی نه… .
مقصر چشمهایش بود؛ چشمهایش مرا در دام انداخت.
چشمهایش سگ داشت؛ چشمهایم را گرفت و درید.
مقصر چشمهایش بود که خودِ سگیاش را، پنهان کردهبود!
آری! مقصر چشمهایش بود؛ وگرنه یک دختر پانزده ساله را چه به عاشقی…؟
چشمهایم بیگناه بود؛ قلبام بیگناه بود!
چشمهایش مقصر بود،
اصلاً داستان از چشمهایش شروع شد.
امان از چشمهایش؛ امان… .
***
چشمهایش آبی بود؛ مگر آبی نباید آرام باشد؟!
آبی بود ولی طوفانی؛ دریایی در چشمانش بود؛ولی هولناک که ساحل آبیاش، طوفان آن را پنهان کردهبود.
چشمهایش، آرامش قبل طوفان را داشت!
موجهای وحشی چشمهایش، پشت موجهای آبیاش پنهان بود؛
همان موجهایی که آنشب، خودش را نمایان کرد… .
دختر پانزده ساله بودم؛ دانلود دلنوشته عاشقانه خاطرات یک جُذامی
مظلوم و بیدفاع؛ فقط آبی چشمهایش را دیدم.
کسی نگفت چشم آدمی هم وحشی میشود؛
کسی به من نیاموخت چشمها هم سگ میشوند…!
کسی به من نگفت به چشمهای آبی نگاه نکنم!
کسی نگفت چشمها دروغگو تریناند؛
وکسی نگفت؛ مواظبِ چشمهایم باشم تا عاشق نشود!
کسی چیزی نگفت… .
***
پیشنهاد میشود
مجموعه دلنوشتههای گردون غمگسار | ماه راد
مجموعه دلنوشنه “فوادِحجر” | فاطمه آماده
خلاقیت نویسنده قابل تحسینه
ممنون غزل جان