معرفی رمان: رمان قفس چکاوک _ او دختری زيبا از ديار روستا بود...ساده و بیآلايش...صدايش میزدند پرنده... نامش چکاوک بود... او بعد از فوت پدر و مادرش در راه مشهد، به دست عموی معتاد خود اسير میشود. منوچهر عمويش برای جور کردن پول موادش تاروپود و روح دخترک را به حراج میگذارد. تا اينکه ارباب جوان روستا، برای انتقامی ديرينه از برادر چکاوک، با دادن مقداری طلا به منوچهر چکاوک را میخرد...آيا اين راه نجاتی برای دخترک قصه است؟ يا عذابی سخت؟ دخترک درد و رنج های زيادی در اين راه متحمل وبردهی ارباب هامون بزرگ میشود غافل از اينکه روزی چکاوک بدجور دل ارباب هامون را به تاراج قلبش میبرد و... . رمان قفس چکاوک قسمتی از رمان: با قدمهای کوچک هم قدمش شدم. خانهمان ...