خلاصه رمان :
دانلود رمان در مورد پسری به اسم میلاد که تو زلزله کرمانشاه عزیزانش رو از دست میده و به تهران فرستاده میشه. میلاد قصه ما ناتوانی داره و نمیتونه راه بره اون یه فوتبالیست موفق بوده که طی فلش بک هایی که داخل رمان میخوره زندگی تلخ و عاشقانه ایی که داشته رو به طور کامل بازگو میکنه و …
به وقت بی خوابی در ساعت ۲۱:۴۸ همه چیز آغاز می شود . زمین می لرزد و همه چیز را زیر و رو می کند و زمین گیرش می کند . خدا دستی روی زمین می فرستد و کمک حالشان می شود .
بیخوابی هایشان شروع می شود و شهر بهم می ریزد . او را دور می کنند و حقیقت ها را از او پنهان می کنند غافل از اینکه او خودش حقیقت است . بی خوابی هایش را در کوله بارش می ریزد و به شهر ستاره شدنش باز می گردد . بی خوابی هایش را با دوست قدیمی و همراه جدیدش در کنار صندلی چرخ دارش قسمت می کند و لحظه به لحظه روز هایی که سپری کرد را مرور می کند . از عشق ها می گویند ، از دوست داشتن ها ، کاش هایشان را روی میز می چینند و با هم لحظاتی را می گذرانند . شاید بی خوابی ها ، زمین گیر شدن ها تمام شوند …
گاهی چقدر بی رحم اند بی خوابی ها ، بی خوابی هایی که به جانمان می افتند و روحمان را می شکافند . شب زنده دارمان می کنند و دست از کارشان نمی کشند . خوش قول ترین کارمندان زندگی ، بی خوابی های شبانه اند .
همان بی خوابی هایی که زمین گیرمان کرده اند .
دانلود رمان زمین گیر
دانلود رمان اجتماعی زمین گیر بیخوابی ها زمین را می لرزانند . نفرت می سازند ، عشق می ورزند و زندگی می کنند اما همه چیز را از ما دریغ می کنند .
به وقت بی خوابی کمی کنارم باشید . کمی صدای بی خوابی هایم را بشنوید و حسم کنید .
من و بی خوابی هایم خیلی وقت است زمین گیر شده ایم .بیخوابی
تیک تاک صدای عقربه های ساعت و قطره قطره طراوتی که در هوای شبنم زده از باران بود ، سمفونی تلخی برای اوقاتش می ساخت . اما او ، اویی که همدمش یک صندلی و پنجره های ترک خورده خانه قدیمی در یکی از نقاط خاص کره زمین بود .
دیوار ها می لرزید ولی خودش را از خیالات توهم زا دور کرد . ضبط صوتی کوچک باطری خوری که روی قلبش بود آهنگ همیشگی را می خواند .
ــ اسیر یه حس غریبی شدم ، جدایی از گم شدن بدتره .
ساعتها می شد گوشه ایی نشست و از زیبایی اش خاطره ساخت ، ساعتها می شد از او گفت ؛ از مهربانی اش ، از لبخند بینظیرش که پر از زخم بود . حتی از پیراهن چهارخانه ایی ِ سیاه و سفیدی که بر تنش نقش بسته بود .
حتی از رنگ نگاه زلال همچو دریایش ، از موهای پر پشت خرمایی اش که در آن تاریکی همچو ابریشمی ناب براق می زد .
لبخندی عمیق به روی پدر بزرگ زد ، در خوابی عمیق فرو رفته بود زیر لب گفت :
یه نظر حلاله پس چکشون کن:
ایرسای وجودم | معصومه نوروزی کاربر انجمن یک رمان
رمان درپس افسانهها | بیتا صادقی کاربر انجمن یک رمان
رمان تیرمستی | FATEME078 نویسندهٔ انجمن یک رمان
سلام لطفأ فصل دوم کتاب اوج غرور از خانم هایده حائری رو بذارین
این رمان واقعا آدم نمیدونه چی بگه خوب بود و متفاوت خیلی متفاوت
این مرد چرا اون کارو کرد فکر کرده که به این اسونیه پس خدا چی
هر وقت که خسته شدی بری ….
,رمان زیبا بی بود و کمی متفاوت آخرش من کلا تو شک بودم ، خب من با این رمان خیلی گریه کردم و واقعا انتظار این پایانو نداشتم با این حال خوب بود مرسی از نویسنده. به نظرم قابلیت چاپ به صورت کتاب داره ، قلمتون هم روان عالی
پایانش خوشه یا نه؟ ممنون میشم جواب بدین