می‌نویسم چون نوشتن بهم آرامش میده؛ مینویسم چون نوشتن تنها راهیه که می‌تونم خودم رو خالی کنم. خدايا تنها می‌دانم که بايد نوشت که نوشتن مرا آرام کند.خدايا ديگر نمی‌دانم چه درست است! نمی‌دانم که آيا اين هم باز امت حانی است از سويت؟!خدايا! خدايا!نمی‌خواهم... ديگر نمی‌توانم... می‌دانم که تنها خود مقصرم... می‌دانم خواهم ايستاد، محکم در برابر ناملايمات اگر خدايا تو را هم نداشتيم، آن وقت چه؟ خدايا! تو اين زمونه همه به فکر خويش‌اند ديگر قلب‌ها را نمی‌توان شناخت... محبت‌ها، عشق‌ها، همه و همه خريدنی شدند... ای کاش! در آن دورانی که عشق‌ها واقعی و محبت‌ها وفادار بودند به دنيا آمده بودم! خدايا! تنها می‌دانم که تو بر همه چيز آگاهی و تنها دل به همين خوش کرده‌ام نااميدم مکن، رهايم نکن، که تنها اميدم تو هستی...! روزهای غریبی من و ...

  • دلنوشته:در انتهای تاریکی
  • نویسنده:Ailin(R
  • طراح:PARISA_R
  • تعداد صفحات : تعداد صفحات:22
  • موضوع:عاشقانه ، اجتماعی
  • بازدید: 1850
ادامه و دانلود

خلاصه: دانلود رمان شیش خلافکار سه تا دختر شر و شیطون که فارغ از هر سختی و مشکلی به زندگی بدون دغدغه خودشون ادامه میدن.سه تا پسر مرموز با دنیایی تیره و تار...با ورود این سه پسر به زندگی سه تا دختر همه چیز زیرو و رو میشه و زندگی صحفه ی سیاهش روی اونا باز می کنه...سرنوشت چه تصمیمی برای این شیش نفر گرفته؟اصلا این سرنوشت بود که راه زندگی اینارو به هم گره زد؟ تند تند مغنعه ام جلوی اینه درست کردم ، رژ صورتی رنگم با عجله روی لبام کشیدم... هلن همونطور که از جلوی در رد می شد گفت:بدو دیگه اه چقدر لفتش می دی. موهام زدم زیر مغنعه...وای خدا اون لنگه ی جورابم کو؟ زیر اشغالای روی تخت نگاه کردم...اوووف ...

  • شیش خلافکار
  • حدیث افشارمهر
  • ش.روح بخش
  • تعداد صفحات : 142
  • عاشقانه ، اجتماعی
  • بازدید: 16892
ادامه و دانلود

حلاصه: دانلود رمان دیونه بازی اخم مصنوعی کرد و با حرص رفت تو آشپزخونه، فرصت خوبی بود با مهسان صحبت کنم! امروز بریم خرید لباس عروس و داماد! زیرلب طوری که انگاری داره با خودش حرف میزنه گفت:ایش، چه اعتماد به نفسی داماد! همچین میگه عروس و داماد انگاری واقعاً لیلی و مجنونیم؛ به قول مانیا گوریل خشک! مونده بودم عصبی بشم یا بخندم! گوریل خشک! دیگه نباید بزارم با این دوسته خل و چلش بگرده وگرنه وضعیت بدتر میشه القاب جدیدی می‌گیرم! اوف از پا افتادم چقدر سخت پسند بود این دختر؛ متنفرم از خریدکردن فقط به خاطر مهسان اومدم! ساعت تقریبا دوازده شب بود که رسیدم خونه، همه خواب بودن، آروم آروم رفتم اتاقم بعد از تعویض لباس افتادم روی تختم ولی ...

  • دیونه بازی
  • بانوی احساس
  • ش.روح بخش
  • عاشقانه ، اجتماعی
  • بازدید: 6867
ادامه و دانلود

خلاصه : دانلود رمان سرنوشت هیلدا آره، ی اتاق بود بغل جایی که من ایستاده بودم بود، توی اون اتاق بود. حرفی نزدم که در به صدا در اومد. در باز کردم که دیدم ی دختر با ملافه جلوی در ایستاده بهش نمی خورد که سنی داشته باشه. اگه دید زدنتون تموم شد برید کنار تا بیام تو ملافه هارا تعویض کنم.  از جلوی در کنار رفتم بهش می خورد خیلی داشته باشه چهارده و پونزده سال داشته باشه، هیلدا هم با تعجب به دختر نگاه کرد.  می شه بلند بشید رویه تخت و پشتی را عوض کنم.  بزار همین جا عزیزم خودم عوض می کنم.  اگه عوض نکنم کتکش را تو نمی خوری. هیلدا با تعجب از روی تخت بلند شد، همون طوری که داشت ...

  • سرنوشت هیلدا
  • شین.لام
  • بهار قربانی
  • تعداد صفحات : 303
  • عاشقانه ، اجتماعی
  • بازدید: 8810
ادامه و دانلود

دانلود دلنوشته باشد برای بعد       خلاصه: دانلود دلنوشته باشد برای بعد مام غم‌هایت، حرف‌هایت ، دردهایت و لطفاً در این لحظه و ساعت، فقط به حرف‌های من گوش کن!درد و دل‌های تو، باشد برای بعد؛ روز دیگری به آن‌ها گوش خواهم داد.چون امروز، روز من است!​می‌دانم دردهایت را،می‌دانم تمام غم‌هایت را،از تمام صاف و صوف‌های جاده‌ی زندگیت باخبرم،

  • دلنوشته:باشد برای بعد
  • نویسنده:متین مقدم‌صادقی، سامیار زاهد، ستاره حقیقت‌جو
  • طراح:بهار قربانی
  • تعداد صفحات : تعداد صفحات:19
  • موضوع:عاشقانه ، اجتماعی
  • بازدید: 1825
ادامه و دانلود

دلنوشته من عاشق یک شیطان شدم       خلاصه: دلنوشته من عاشق یک شیطان شدم همه چیز در یک لحظه کوتاه اتفاق افتاد و بعد از آن، تمام دنیایم تیره تار و شد. خانه گرم و راحتم، به جهنمی خوف‌ناک بدل شد. امان از عشقی که برایم حکم شکنجه را دارد.در آخرین طبقه جهنم، من و پادشاهم در کنار هم با درد رنج و شاید نگرانی...اما می‌دانید؟ این درد را دوست دارم!

  • دلنوشته:من عاشق یک شیطان شدم
  • نویسنده:ستاره حقیقت جو
  • طراح:ایسا حامی
  • تعداد صفحات : تعداد صفحات:20
  • موضوع:عاشقانه ، اجتماعی
  • بازدید: 3731
ادامه و دانلود

خلاصه : دانلود رمان زیبای ممنوعه(جلد دوم دختر طلاق) ناخوداگاه یاد زیبا افتادم، تو این دو روز بدتر سنگین شده بود. این چه حسیه که باهاش درگیر شده بودم نمی دونم اما واقعا بد و بدترم می کرد دیونه و دیونه ترم می کرد هرچی که داغون بودم داغونم ترم می کرد فقط یک جور خوب می شدم اونم این که من رو انتخاب کنه قبولم کنه. انگار کسی و دوست داشت اما خوب نمی دیدم کسی هم تو زندگیش باشه. تیام رد کردی. کجا میری؟ صبر کن.  به اطراف نگاه انداختم. -ای بابا ببخشید. با چشمای شیطون خیره شد. -داداش عاشق شدی، وای وای وای.  یه تای ابروم رو دادم بالا. -ضایع اس؟  خنده بلندی کرد.  -بگو کیه خودم برات آستین می زنم بالا. سعی کردم لبخندم رو جمع کنم، ...

  • زیبای ممنوعه(جلد دوم دختر طلاق)
  • فاطمه رنجبر
  • بهار قربانی
  • تعداد صفحات : 295
  • عاشقانه ، اجتماعی
  • بازدید: 11050
ادامه و دانلود

دانلود دلنوشته تنهایم نگذار       خلاصه: دانلود دلنوشته تنهایم نگذار من ماندم در این دنیا تنهای تنها؛ بدون این‌که کسی وجودم رو حس کنه، این‌ور و اون‌ور میرم؛شاید دیگه براشون بی‌ارزش شده‌م... چرا اینگونه است؟من ماندم بی‌پناه!چگونه این‌گونه شد؟ !هیچ‌وقت نمی‌بخشمت!من در میان این گر گ‌ها،چه کنم؟شاید باید بگذارم زمان بگذرد...سرگردانم بی‌تو، تنهایم بی‌تو...!

  • دلنوشته :تنهایم نگذار
  • نویسنده:Arezoo_M
  • طراح:Matin Misayi
  • تعداد صفحات : تعداد صفحات:
  • موضوع:عاشقانه ، اجتماعی
  • بازدید: 2943
ادامه و دانلود

دانلود دلنوشته‌ افسونگر       خلاصه: دانلود دلنوشته‌ افسونگر گآهی وقت‌ها دلم می‌خواد فقط بنویسم، بنویسم و باز هم بنویسم! انقدر بنویسم که سرم خالی بشه. از فکر و خیآل‌های مبهم و کمرشکنی که زیرپوستی، کمرم رو می‌شکنه! بنویسم تا دلم خآلی بشه؛دلی که اگر دستش رو ول کنم،سر از خاطراتت در میاره! خاطرات خامی رو که سر دلم مونده؛ کاش بشه بنویسم...

  • دلنوشته:افسونگر
  • نویسنده:افسانه نوروزی
  • طراح:افسانه نوروزی
  • تعداد صفحات : تعداد صفحات:19
  • موضوع:عاشقانه ، اجتماعی
  • بازدید: 2289
ادامه و دانلود

خلاصه : دانلود رمان آرزو رویایی راجب دختری ۱۷ ساله به اسم رها هست که بخاطر مادرش با پسر یکی از دوستان مادرش ازدواج میکنه و اتفاق های تلخ و شیرین براشون رقم میخوره هم وارد خونه شدم ئمامانم از آشپزخونه اومد بیرون منم رفتم جلو  کردم کر دم و گفتم : سلام مامان جونم سلام برو لباسات و عوض کن بیا غذا باشه لباسام و عوض کردم و رفتم سمت اشپزخونه چون من امروز ساعت ۳ از مدرسه اومدم باید تنها غذا بخورم غذا مو که تموم کردم نشستم رو مبل و تلویزیون رو روشن کردم که مامان گفت تا ساعت ۶ استراحت کن که شب جای دعوتیم  کجا مامان  خونه مریم دوستم  مریم خانم دوست دوران راهنمایی مامانه که چند وقته همو پیدا ...

  • آرزو رویایی
  • نیکو سرشت
  • بهار قربانی
  • تعداد صفحات : 150
  • عاشقانه ، اجتماعی
  • بازدید: 6274
ادامه و دانلود