من يک روح يخ زدهام كه از سرمای قطرات چشمهی عاشقی يخ زدهام... پناه آوردهام به گرمی مهر سجادهی تو... ای خدا! نران مرا به ياد بياور مرا! كه هنوز بندهای در دورترين نقطهی اين دنيا به اميد تو قدم برمیدارد... .دو چشم در يک قفس در اسارت است و يک دل در دريا پنهان است رسم روزگار اين نيست كه عشق... زندانبان قفس و دريا باشد...! زندگی مثه بازی دارته! کافیه وقتی داری نشونه میگیری... بادکنک مشکلات بترکه تا تو بترسی و نشونهت به خطا بره! آره زندگی بیش از این نیست... فرقی ندارد به حالت... كه در کوچه پسكوچههای تنهایی آوارهام فرقی ندارد به حالت... كه چشمانم سنگتر از دلِ سنگت است فرقی ندارد به حالت... كه غم، يار منِ مجنون شده است... . فرقي ندارد به حالت... اما تو ...