آشفته گشتم بي تو در اين جهان پژمرده گشتم بي تو در اين دنيا حالِ دلم مغلوب گرديد بي تو! يکروز چشمانت را بر بومِ ذهنم ترسيم ميکنم همانطور با ابهت و با عشق! چشمانش سياه چاله نبود، قهوهاي تيره بود همانند، قهوههايِ تلخي که مينوشيد تلخ بود! *** يکروز صدايت را در آغوشِ خود حبس ميکنم آنچنان که نتواني بگريزي چنان که صدايت را به غير از من نتواند کسي بشنود! و نتواني کلمهاي سخت گويي *** دلم برايت تنگ شده از همان دلتنگيهايِ قديمي خودمان از همانهايي که تکنولوژي در آن وجود نداشت از همانهايي که، تو بوديُ من! *** مرا از همان اول ضعيف و دلتنگ بار آوردند... . از همان موقعهاي که در بطنِ مادر در حال جان گرفتن بودم دلتنگ بودم! دلتنگِ بيرون آمدن و لمسِ ديگران و اکنون دلتنگِ ديدنِ تو و لمسِ ...