خلاصه رمان : رمان معجزه ستودنی راجب یه پسر مجرد که کلا با ازدواج مخالفه و میخواد از ایران بره که با یه دختر تصادف میونه و اون حافظه اشو از دست میده…. پسره چون میخواد به مشکل نخوره نمیزاره بره پیش پلیس و نگهش میداره تا حافظه اش برگرده.بالاخره میای بیرون دیگه. من که میدونم یک ساعته باز رفتی جلو آیینه رو دماغ خوشگلت زوم کردی.جیغ بنفشی کشیدم و به سرعت به طرف در رفتم و قفلش رو باز کردم خودم رو آماده کردم تا چند تا الفاظ رکیک که از فرانک یاد گرفته بودم رو بارش کنم. که با دیدن جای خالیش بادم خوابید و خواستم به اتاق برگردم که صدای مامان متوقفم کرد: رمان معجزه ستودنی - مهرانا بیا پایین ...