خلاصه: دانلود رمان سایه ی هیچکس خبر به دورترین نقطه ی جهان برسدنخواست او به من خسته بی گمان برسدشکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشم خودتکسی که سهم تو باشد، به دیگران برسدچه می کنی؟ اگر او را که خواستی یک عمربه راحتی کسی از راه ناگهان برسد…رها کنی برود از دلت جدا باشد به آنکه دوست ترش داشته، به آن برسد رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند خبر به دورترین نقطه جهان برسد گلایه ای نکنی، بغض خویش را بخوری که هق هقِ تو مبادا به گوششان برسد قسمتی از داستان از سه پله انتهای راهرو بالا رفت و بعد از نگاه کوتاهی که به اطرافش انداخت به طرف در ورودی دوید. همینکه در را باز کرد چشم هایش روی چهره ی جذاب زنی ...