خلاصه: این داستان روایتگر زندگی پسری مزدیسنایست* که به دلیل مشکلات روحی که در سن بیست سالگی به خاطر مرگ مرموز خواهرش برایش به وجود آمده، به مدت شش سال به سرزمین مادریاش، روسیه میرود. داستان از جایی شروع میشود که آراه به ایران باز میگردد و زندگی جدیدی را شروع میکند. در این میان، عاشق دختری مسلمان میشود و اینکه او خبر ندارد که این دختر، همان طعمه پدرش برای یک بازی سراسر خطر و ریسک است! سطح رمان: BNY-برترین رمان سال انجمن (مقدمه) اَبرهای فروردین چه قدر نبودنت را گریستند! اَز دلتنگی جان بر ل**ب و خانه ی دلم سُوت و کُور. تو مثلِ هوا، آب، آفتاب، نیازِ منی. لیلی وار مجنونِ توام. عشق را دستِ کم نگیر، مگذار به اِنتهای زَوال برسم. دانلود رمان خاتمه بهار صدای پای اُردیبهشت می آید، تو ...