خلاصه: دانلود رمان سفید برفی سرم رو بالا آوردم و به گذشته ام فکر کردم، به گذشته اي که توش هيچ نقطه ي روشني پيدا نمي شد. سه سالم بود که مامانم مرد. از دست کارهاي بابام سکته کرد. که هيچي جز عشق و حال براش مهم نبود. بيچاره مامانم چهارده سالش که بود به زور مي شينه پاي سفره ي عقد و يه سال بعد از ازدواجش هم خشايار به دنيا مياد. هفت سال بعد از خشايار هم نوبت منه. وقتي مامان رفت، پدرم گم و گور شد. هيچ وقت نفهميدم چه بلايي سرش اومد. بعد از مرگ مامان، خشايار همه کسم و مثل کوه پشت سرم بود. هم برام رمان عاشقانه مادر بود و هم پدر. وقتي بابا ناپديد شد ، خشايار ...