خلاصه: دانلود رمان هیرکان گاهی اوقات آسمان مرا در بر میگیرد. در بر افسانهای عظیم. در بر از تاریکی که بفهماند این افسانه، افسانهای است از دل خاک که جوشش چون آتش پدیدار شود.خورشید تازه غروب کرده بود و آسمان رنگ آتش را در تاریکی خو گرفته بود. ماه کم کم پدیدار گشت و به تاریکی روشنایی را جلا داد. جنگل در سکوت به سر میبُرد و صدای زوزه گرگها کل فضای جنگل را گرفته بود. صدای پارس سگها نزدیک بود. شاخ و برگ درختان به زمین سایهی ترسناکی را تشکیل داده بود. برگها با وجود بادی که میوزید به شدت تکان میخوردند و صدای خش تولید کرده بو دند.در این ما بین مردی با قدی متوسط موهایی بور و در هم ...