خلاصه: رمان عاشقانه و غمیگن پر از ماجراهای زیبا و دوست داشتنی چون برخلاف تصور شخصیت رمان که سرنوشت خودشو پیش بینی کرده بود ولی تقدیر زندگی اونو برای همیشه تغییر میده... امیدوارم خوشتون بیاداسم-یگانه-فامیلی مکث کردم به سقف خیره شدم دوباره پرسید مجبوری گفتم-موحد-چندسالته-بیست سه صدای پوزخندشو شنیدم-حس نمیکنی واسه این کارا هنوزبچه ای سرمو انداختم پائین نیش خندی گوشه لبم جاخوش کرد- جناب سروان-سرگرد-همون سرگرد حوصله نصیحت ندارم که گوشم بدجور پـــر-وقتی شاکی رضایت نداد میفهمی این نصیحت چیه که گوشات پره ازروی صندلی بلندشدم خم شدم روی میزمامورکمی عقب رفت یعنی چی جناب سروان...اکه جناب سرگرد-یعنی اینکه شاکی نمیخواد ازاد بشی-تورو به روح امواتت راضیش کن نون یه خانواده به من وصل-با کیف قابی -اون شغل دومم خندید-جدی پس شغل اولت ...