خلاصه: رمان عاشقانه و غمیگن پر از ماجراهای زیبا و دوست داشتنی چون برخلاف تصور شخصیت رمان که سرنوشت خودشو پیش بینی کرده بود ولی تقدیر زندگی اونو برای همیشه تغییر میده... امیدوارم خوشتون بیاداسم-یگانه-فامیلی مکث کردم به سقف خیره شدم دوباره پرسید مجبوری گفتم-موحد-چندسالته-بیست سه صدای پوزخندشو شنیدم-حس نمیکنی واسه این کارا هنوزبچه ای سرمو انداختم پائین نیش خندی گوشه لبم جاخوش کرد- جناب سروان-سرگرد-همون سرگرد حوصله نصیحت ندارم که گوشم بدجور پـــر-وقتی شاکی رضایت نداد میفهمی این نصیحت چیه که گوشات پره ازروی صندلی بلندشدم خم شدم روی میزمامورکمی عقب رفت یعنی چی جناب سروان...اکه جناب سرگرد-یعنی اینکه شاکی نمیخواد ازاد بشی-تورو به روح امواتت راضیش کن نون یه خانواده به من وصل-با کیف قابی -اون شغل دومم خندید-جدی پس شغل اولت ...

  • راهی نفس گیر
  • خاطره افروز,روژان محجوب
  • gandom
  • تعداد صفحات : 108
  • عاشقانه،غمگین
  • بازدید: 6041
ادامه و دانلود

خلاصه:  رمان پلیسی و سرشار از طنز داستان در مورد دختری به نام بهاره‌ست. شیطون و پر سر و زبون. با استعداد در زمینه برنامه نویسی و کد نویسی. سرگرد آرمان امیریان به عنوان محافظ بهاره وارد زندگیش می‌شه. چند وقت بعد اتفاقی برای بهاره می‌افته که باعث می‌شه زندگیش تغییر کنه. رفاقت ایستادن زیر باران و با هم خیس شدن نیست; رفاقت آن است که یکی برای دیگری چتر شود و دیگری نفهمد که چرا خیس نشد! مقدمه: من را دریاب. من آن خشکیده درخت بی برگم. من آن افتاده با سر موج بر ساحل... من آن برگ سفید بر سر دیوار همسایه... که دیگر یادی از من نیست. نشانی نیست! فراموشم مکن ای یار دیرینه. تو ای سبزینه خوشرنگ... تو ای موج خروشان... ای نامه‌ی صد برگ... فراموشم مکن. نگاهم کن. اگر چه دور ...

  • به یادم آور
  • Bahareh
  • PARISA_R
  • تعداد صفحات : 238
  • عاشقانه، طنز، پلیسی
  • بازدید: 8564
ادامه و دانلود

خلاصه: رمان اجتماعی که همیشه، از اینکه مدام از اون خانه، به این خانه نقل مکان می کنیم بیزار و متنفرم پدر و مادرم هم مثل اینکه زیادم از این کار بدشون نمیاد ، که هر چند ماه به یک خانه دیگه ای نقل مکان می کردن با اینکه امکان خرید یه خانه خوب و شیک را داشتیم اما مادرم این کار را نوعی تفریح می دانست و دوست داره هی خودشو به زحمت بندازه و از اون مکان به این مکان و از اون خانه به این خانه بپره ، نمی دونم اخه این چه کاریه ؟ درحالی که خودمون یه خونه ویلایی بزرگ داشتیم هر چه اصرار کردم بریم خونه خودمون مستقل بشیم نپذیرفتن ؛ خواهرم عسل هم انگار ...

  • اسیر عشق محال
  • نادیا عثمانی
  • gandom
  • تعداد صفحات : 240
  • عاشقانه،اجتماعی
  • بازدید: 3800
ادامه و دانلود

خلاصه: رمان عاشقانه دستانش را میان انبوه موهای پرپشت پسرک می کشید و میان پنجه هایش بازی شان می داد. زیر لب لالایی محبوبش را زمزمه می کرد: لالالالا بخواب دنیا خسیسه واسه کمتر کسی خوب می نویسه  یکی لب هاش همیشه غرق خنده یکی چشماش تو خوابم خیس خیسه... -مامان؟ -جان مامان؟ پسرک بیشتر خود را مچاله کرد. -میشه همیشه اینجوری باشه؟ من بیام بین تو و بابا بخوابم. -نه عشق مامان. مرد کوچک من باید یاد بگیره تنهایی تو اتاقش بخوابه. تازه ، مامی من که همیشه خونه نیستم. نمیشه که... پسرک ، هنوز سعی داشت لجوجانه حرف خود را به کرسی بنشاند. -آخه مامی وقتی تو نیستی بابا می ذاره من پیشش بخوابم. نگاهی به حامی که در سکوت به شیرین زبانی های ماهان گوش می ...

  • در امتداد مرگ جلد دوم
  • کیمیا هاشمی
  • نگار1373
  • تعداد صفحات : 81
  • معاشقانه،اجتماعی
  • بازدید: 4697
ادامه و دانلود

خلاصه: رمان اجتماعی  چند لحظه به چشمان هم خیره شدند و بعد، با صدای بلندی شروع به خندیدن کردند. خنده‌شان که قطع شد، با لبخند خیره به صورت رنگ پریده‌ی او ماند و پرسید: بهتر شدی نفسم؟ نفس با لبخندی دندان نما سر تکان داد و گفت آره عموجون، الان دیگه حالم خوبِ خوبه! اصلا هروقتی که تو پیشم باشی حالم خوبه! قبل از اینکه تو بیای حالم خیلی بد بودا...اون پرستار بداخلاقه هم میخواست به زور منو بخوابونه..ولی من کلی جیغ و داد زدم تا تو اومدی!..اصلا هروقت که حالم بد میشه تو میای پیشم!..از کجا میفهمی آخه؟! یاشار خندید و با محبت نگاهش کرد: _ خب دیگه..به هر حال اینم از ویژگی های بارز عمو یاشاره؛ علم غیب! نفس با تعجب پرسید: _علمِ ...

  • نام رمان:میم مثل مادر
  • نویسنده:غزل. قاف
  • طراح: gandom
  • تعداد صفحات : تعداد صفحات:501
  • موضوع:عاشقانه،اجتماعی
  • بازدید: 5811
ادامه و دانلود

مجموعه اشعار صوتی پیامبر دیوانه     مقدمه : مجموعه اشعار صوتی پیامبر دیوانه _ واژه ها تمام می شوند ... برای سرودن از تو... من دارم به جنون... نزدیک تر میشوم

  • نام مجموعه : پیامبر دیوانه
  • نویسنده : ابوالفضل سنبلی بیدگلی کاربر انجمن یک رمان
  • طراح : ف.شیرشاهی
  • تعداد صفحات : تعداد صفحات : 130
  • موضوع : عاشقانه
  • بازدید: 1652
ادامه و دانلود

خلاصه : رمان تخیلی  جنی به نام هیراد، به دستور اربابش تمام زنای روی کره‌ی زمین رو نابود کرده و تنها مردای جهان رو زنده نگه داشته و از اون‌ها، به عنوان برده‌هایی برای حکومت به زمین استفاده می‌کنند. تو که خوب مرا می‌شناسی! تو‌، تنها کسی هستی که می‌دانستی درون من، چه چیزی در حال جولان دادن است. تو، به خوبی می‌دانستی که قدرت بی‌اندازه‌ام، روزی کار دستم می‌دهد. به خوبی می‌دانستی که چه خطراتی را برای تو و خانواده‌مان به ارمغان آوردم. بر آن بودم که پس از حل مشکلی که دارم، نزد تو برادر عزیزتر از جانم و خانواده‌مان برگردم. اما هیچ کدام نمی‌دانستیم که پس از سال‌ها دوری، ملاقاتمان این چنین خواهد بود؛ دو برادر، یکی جنی خونخوار و دیگری انسان! *حاکمیت زمین ارباب ...

  • نام رمان:جن‌ها، حاکمای دردسرساز
  • نویسنده:سیده پریا حسینی کاربر انجمن یک رمان
  • طراح:فرزانه رجبی
  • تعداد صفحات : تعداد صفحات:370
  • موضوع:تخیلی، رمانتیک
  • بازدید: 15983
ادامه و دانلود

دانلود دلنوشته شاید کسی جا بماند     مقدمه : دانلود دلنوشته شاید کسی جا بماند _ در هیاهوی ذهن‌ها شاید خاطره‌ای در پیچ و خمش جا بماند! در فوران احساسات و عواطف شاید دلی در مسیر راه جا بماند! در میان تمام دغدغه‌ی ادم‌ها شاید کسی جا بماند! و نداند! چرا جا مانده؟ برای چه جا مانده؟

  • نام دلنوشته‌ : شآیَد کَـــــــسی جآ بِمآنَد
  • نویسنده : ashki911 کاربر انجمن یک رمان
  • ویراستار: نسترن بانو
  • تعداد صفحات : تعداد صفحات : 12
  • موضوع : عاشقانه
  • بازدید: 2101
ادامه و دانلود

دانلود دلنوشته در پس عاشقانه های پوچ     مقدمه : دانلود دلنوشته در پس عاشقانه های پوچ _ روزی بود عاشقانه هم را می‌پرستیدیم. روزی بود که جز نگاه هم هیچ‌کس را نگاه نمی‌کردیم،اما حال...نگاهمان دنبال هم می‌گردد؛ در ذهن یاد عشق خود می‌افتیم و لبخند می‌زنیم....ما در پی عاشقانه‌های پوچمان دنبال خاطرات کم‌رنگ‌مان می‌گردیم.

  • نام دلنوشته : در پس عاشقانه‌های پوچ
  • نویسنده : مهدیه احمدی کاربر انجمن یک رمان
  • ویراستار: ..TaraɲΘm..
  • تعداد صفحات : تعداد صفحات : 17
  • موضوع : عاشقانه
  • بازدید: 3522
ادامه و دانلود

خلاصه: دانلود رمان به ناچاری با صدای جیغِ بلند من و خوردن سرم توی فرمون،دیگه نفهمیدم چی شد ....نوید ...از درِ دادسرا بیرون اومدم و با موکلم خداحافظی کردم و به سمت ماشین رفتم . اومدم در رو باز کنم که تلفنم زنگ خورد، نگاه کردم و دیدم نیلوفر پشته خطه! جواب دادم ... به به...نیلوفر خانم...احوال شما؟ - الو...الو نوید .... جانم؟ چی شده؟؟؟ چرا گریه می کنی؟ - نوید من...تصادف کردم ... تَ...تصادف چراا؟ خوبیی؟ حالت خوبه؟ - آ...آره...نَ.نَوید...من دارم از ترس میمیرم کجایی؟ آدرس بده میرسونم خودمو - سرِ خیابون اندرزگو ام...بعد از تقاطع کامرانیه باشه باشه...تا یه ربع دیگه اونجام ... نیلوفر ... حسابی ترسیده بودم . یه خانمی کنارم ایستاده بود و نگرانم بود، به خاطر ضربه ای که به سرم خورده بود . درد می ...

  • نام رمان:به ناچاری
  • نویسنده:عطیه جبلی
  • طراح:فرزانه رجبی
  • تعداد صفحات : تعداد صفحات:262
  • موضوع:عاشقانه،اجتماعی
  • بازدید: 3533
ادامه و دانلود