مقدمه: مجموعه دلنوشته های بال های شکسته _ در کنج دلم... قلبی تک و تنها نشسته و همچو باران، اشک میریزد. ساعتها به جای خالی نیمهی گمشدهاش زل میزند... و به دنبال راه فراری از حال این روزهایش میگردد چه میداند که آن مسافر بیوفا... او را برای همیشه با کوله بارش، ترک کرده است. مجموعه دلنوشته های بال های شکسته قسمتی از دلنوشته: پرورگارا... ای دوست و غمخوار همیشگیام این روزها از باران فراری هستم به دنبال کنجی میگردم که سقفی داشته باشد ماهها پیش وقتی باران میبارید... با دیدنش، دلنوشته اختصاصی لبخندی کنج لبانم مینشست ساعتها به خاطرات خوش گذشته فکر میکردم اما دگر از آن لبخند خبری نیست زیرا خاطراتم را بندههایت، نابود کردهاند و از صفحهی روزگار محو شدند این روزها، باران که میبارد... قلبم همچو آتشی شعلهور اعماق وجود را میسوزاند تنها ...