بیخیال مگه چیشده؟ گذاشته رفته دیگه! این همه آدم...مگه فقط همین یه آدم تو دنیا بوده که اینقدر ناراحتی؟لبخندی به رویش زدم. لبخندی به پهنای تمام دردهایم، لبخندی به معنای اینکه هنوز دوستش دارم. نمیدانست پس اینکه"او" وارد زندگیام شد، دیگر هیچکس به پیش چشم من آدم نبود. بیادبی نشود منظورم این است که کسی را جز او نمیدیدم انگار بر صفحه دنیا قیر سیاه رنگی پاشیده بودند و "او" تنها قسمت رنگی این دنیای تیره و تار بود. او رفت و من درمانده عالم شدم. او رفت و سنگینی قدم هایش روی شانههایم فرود آمد و شانههایم خمیده شد، او رفت و قیر سیاه و مذاب تنهایی را بر صفحه سرنوشتم پاشید، او رفت و طنین خندههایش در گوشم مانند ناقوسی ...