داستان کوتاه غرور شکسته داستان کوتاه غرور شکسته به نام خدایی که عشق را آفرید و شیرین ترین لذتش درد شد. مثل همیشه روی یکی از میزهای کافه نشستم و به افراد دور و برم که با عشق با یک دیگر حرف میزنند و یا با فرزندانشان عاشقانه لحظات را سپری میکنند. نظارهگر هستم.سینا قهوه را روی میز و مقابلم میگذارد.