رمان گنبد مینا
خلاصه:
رمان گنبد مینا نگاهم بدون دیدن لباس ها فقط از روی تک تک شان رد میشود . همه شان یک شکل و نا زیبا به نظر میرسند .به شدت میخواهم که برگردم اما با دلخواسته ام سرجنگ دارم . شانه هایم را عقب میدهم و شق و رق میایستم . ایراد از نگاهم است !من باید به چشم خریدار لباس ها را ببینم .پلک میزنم و با دقت و توجه روی هر کدامشان مکثی کوتاه میکنم و رد میشوم . و , باز هم نه !
نام رمان:گنبد مینا
نویسنده:طیبه نوربخشدر سرم شروع به انجام کار مورد دلخواهم میکنم
. اینکه به آسانی آب خوردن صورت مساله را پاک کنم
.اصلا چه نیازی به خریدن لباسی تازه است ؟!دانلود رمان گنبد مینا
شانه هایم آسوده خاطر رها میشوند . به همین راحتی مشکل برطرف شد .
فقط میماند پرس و جوی دور و اطرافیان که میشود
با نشنیده گرفتن سوالاتشان و عوض کردن بحث سروته آن را هم , هم آورد .
به پیراهن طلایی پر تلالویی که پارچه اش زیر انبوه سنگ
دانلود رمان گنبد مینا
دوزی محو شده لبخند میزنم و قدمی به عقب برمیدارم . تو را میتواند خانم چاقی
بخرد که شاید دست برقضا مادر عروسی ,افاده ای
باشد که میخواهد چشم فک و فامیل داماد را خیره کند
به وسیله انعکاس سنگ هایت . رمان گنبد مینا
روی صندلی های روبروی ریل نشسته ام و گوش
سپرده ام به شنیدن صدای نزدیک شدن قطار . کف هر دو دستم
را دو طرف نشیمنگاه صندلی بند کرده ام شاید لرزش نامحسوس
نزدیک شدن قطار را قبل از شنیدن , لمس کنم .رمان گنبد مینا
نمیخواهم سوار قطاری که نزدیک خواهد شد بشوم .
هنوز برای به خانه برگشتن زود است . روی صندلی به
تنهایی نشسته ام در حالی که دیگران این پا و آن پا کنان
و عجول سرک میکشند به تاریکی تونل و گه گاه
جابجا میشوند تا شاید به حدود تقریبی محل باز
شدن درهای واگن و شانس زودتر سوار شدن نزدیک تر شوند .