خلاصه:
دانلود رمان روژا حکایت دختر نووجونی به اسم روژ است که به خاطر بیماری پدرش و مشکلات مالی مجبور به ازدواج با پسر عموی پدرش میشه به امید اینکه گرهی از مشکلات خانواده اش وابشه. پدرم نقاش عجیبی ست رنج هایی می کشد که هیچ کجا ندیده اید! خواستید سری به آثارش بزنید کمی به مادرم خیره شوید او تمامشان را به جان خریده… دوستت دارم پدر.) موهای بلندم رو پشت سرم محکم بستم،مقنعه ام رو سرم کردم واز اتاق زدم بیرون
-روژا جان دخترم بیا صبحونه ات رو بخور.
صدای مادرم بود که ازتو آشپزخونه می اومد.
-نه مامان جون دیرم شده باید برم.
کاری نداری بابا حبیب؟
– نه دخترم برو خدا به همراهت.
لبخندی به چهره ی مهربونش زدم و ازش فاصله گرفتم.فقط
خدا می دونست که پشت این لبخندم چقد غم وغصه پنهان شده.
دانلود رمان روژا
هر روز وهر بار که بابا حبیب رو تو این وضعیت وبا این حال می دیدم
دلم می خواست در جا جون بدم و بمیرم واسه یه دختر هیچ غمی رمان اجتماعی بالاتر از ناراحتی سرافکندگی پدر نیست…
بابا حبیب عزیزم که تا چند وقت پیش صدای خنده هاش کل خونه
رو پر می کرد حالا مغموم و بی حرکت گوشه ای افتاده بود.
-بیا دخترم این لقمه رو بگیر تو راه بخور ضعف نکنی.
-ممنون مامان خداحافظ.
در حیاط رو باز کردم با دیدن مرد شیک پوش مسنی که گل و شیرینی به دست پشت در وایساده بود جا خوردم.
-سلام صبح بخیر
س…سسلام
-منزل آقای حبیب صبوری اینجاست؟
-بله…همین جاست
لبخند مهربونی زد و گفت:
-شما باید دختر حبیب باشید درسته؟
-بله و شما!
-من سعید هستم عموی حبیب
پیشنهاد ما به شما