دانلود رمان روز برفی
خلاصه رمان:
دانلود رمان روز برفی آنگاه که در چنگال سرد و حریص مرگ، اسیر میشوی…آنگاه که سیاهی بر وجودت غالب میشود و گمان میکنی راه گریزی نیست…اما ناگاه دستی به سمت تو دراز میشود…
پیشنهاد می شود
قسمتی از رمان روز برفی نوشته الناز سلیمانی:
کیفم رو پرت کردم گوشه اتاقم و با بغض مشغول درآوردن لباسهام شدم..
. در اثر سرعت بیش از حدم دکمه وسطی مانتوم پاره شد و بعد از اغتادن
زیر میز جا گرفت…حرص و عصبانیتم اوج گرفت و در آخر مثل همیشه
با ضعف بغضم برنده شد و ترکید… همونجا وسط اتاق نشستم و زار زار گریه کردم…
مامانم همچنان داشت دستگیره رو فشار میداد و صدام میزد: دریا جان قربونت برم مگه
چیشده مادر؟ خب داداشت نتونسته بیاد… کار براش پیش اومده… این دیگه لجبازی و گریه کردن نداره که…
با حرص و بغض جیغ زدم:نداره… گفتنش برای شما راحته مامان… من ابروم رفت…
میدونی چقدر منتظرش موندم؟…میدونی همشون مسخرم کردن؟…امروز قول داده بود
خودش بیاد دنبالم…منِ خر رو باش چقدر پز حضرت آقا رو دادم و انا چقدر ذوق کردن میخوان ببیننش…
ولی با بدقولیش آبروم رو بد.
مامان یه بار دیگه دستگیره سمت پایین هل داد و با نرمی گفت: من از دست
تو چیکار کنم دریا؟…در رو چرا قفل کردی؟… این بچه بازیا از سن و سال تو بعیده…
با بغض لب برچیدمو گفتم: تا مرتضی نیاد بازش نمیکنم.
مامان به اصرارش ادامه داد و ازم خواهش کرد بیام بیرون ولی من سرتق تر لجبازتر از این حرفا بودم…
در آخر هم خسته شد و رفت…
دوباره نگاه تسخیر آمیزشون جلو چشمم اومد… احساس کردم یه دشنه رو صاف فرو کردن وسط قلبم…
پیشنهاد می شود
رمان ملکه یخی من | نفس بانو کاربر انجمن یک رمان
لینک دانلود پاک شده است