خلاصه:
رمان در مورد پسری هست که دختره را دوست داره ولی دختره متوجه خلاف های پسره میشه و میخاد ازش فرار کنه ولی پسره داستان به زور نگهش میداره و لج بازی های دختره دوباره نفس بگیرد … در جهانم که با تو باشد آرامش بس … من با این حجم دلتنگی چه کنم؟ با آن داغ بر دل چگونه سر کنم؟ دلتنگ آن چشم ها می شوم…دلتنگ آن خاطرات ناب کنار هم با لبخند آرامش بخشی بهم نگاه می کرد
-هیچی بهتر از حضورت کنارم نمی شه
دست گذاشتم زیر چانه ام و غرق چشم های همیشه غمگین و مهربونش شدم …
لبخندش عمیق تر شد و کلماتی که دوست داشتم رو تکرار کرد:
-تو نباشی شعر برام معنی ای نداره …! زندگی خیلی سخت و بی روح می شه !
هر بار اعتراف به عشقش باعث می شد بغض کنم …
-عاشق تن صداتم وقتی بهم می فهمونه عشقم یک طرفه نیست.
یه چشمک زد :
-خودتو که انداختی تودل ما
دلم گرفت از حرفش …تقصیر من چی بود که زودتر از اون اعتراف کرده بدم !
سکوت کردم و به دفتری که داخل اون شعر می نوشتم نگاه کردم…
-کمند؟
فکر کنم متوجه شد که ناراحت شدم می خواست از دلم در بیاره . بهم نگاه کرد …
زل زد تو چشمام و به داخل دفتر اشاره کرد گرفت:
-بنویس عشق تو چشمات منو از خود بی خود می کنه… بنویس که من خیلی خوشبختم که یکی مثل کمند بانو دارم!
دانلود رمان بگذر از جانم
بی حوصله گفتم:این شعر نمیشه ، دل نوشته میشه! اصلا شعرو ولش کن من فقط تو رو می خوام
-چقدرم اشتهات خوبه!چشمامو نازک کردم یه وری بهش نگاه کردم. غرورمو به بازی گرفت منم تحویلش نمی گیرم درسته عاشقشم ولی نباید اذیتم کنه !
-اصلا قهرم
دانلود رمان بگذر از جانم روایت گر خودش رفت اتاق پرو و همه وسایل هایی که داشتم رو جمع کرد!
دوست داشتم لباسم رو بخاطر همین بیخیال سوال پرسیدن و خراب کردن حالم شدم . من به محمد بیشتر از چشم هام اعتماد دارم.
محمد تا برسیم جلو در خونه دایی دستم هام رو زیر دست هاش روی دنده نگه داشت بود و یه آهنگ شاد گذاشته بود و باهاش ما هم
هم خونی می کردیم …
خیلی خوب بود
جلو در خونه دایی نگه داشت و بهم نگاه کرد :
-نبینم به محسن نگاه کنیا… اصلا باهاش حرف هم نزن
-چشم
-برو عشقم برو داخل منم برم ستاره منتظرمه
عمیق به چشم هاش نگاه کردم
اونم مثل من
یه جیغ کوچولو زدم:
-وای محمد
سرشو کج کردو با تعجب بهم نگاه کرد:
-بچمون مثل تو بشه با دوتا دیونه چه کنم؟
قهقهه زدم:
-زندگی می کنی
از ماشین پیاده شدم و براش دست تکون دادم و اون با فشار دادن چشم هاش رو هم، و لبخندی که کیان می گفت فقط به من میزنه رو بهم نشون داد و رفت …
هنوز از جلو چشمم نرفته بود که دل تنگش شدم
یه نفس عمیق کشیدم و به طرف خونه دایی رفتم
اما باز اتفاقات اون خونه اومد جلو چشمم…
خونه دایی جو خیلی سنگین بود
یه جورایی همه نگران حال بابا بزرگ بودن.
و دایی با مامان درباره من حرف میزد و شدید مخالف این ازدواج بود.
من که فقط یه گوشه نشستم و تخمه می خورم
نباید وارد بحث ها میشدم. من محمد رو می خواستم پس توضیحی نمی موند.
بعد از شام به در خواست کیان برگشتیم خونه تا استراحت کنه ، چون باید ۴صبح بیدار میشد.
رسیدیم خونه و لباس هام رو عوض کردم.
در اتاقم زده شد
رمان های توصیه شده ما:
دانلود رمان بگذر از جانم جلد دوم
رمان یکه سوار | سمیه رضایی(گندم) نویسنده افتخاری
لطفا فصل دومش رو هم بزارید
فصل دوم رمان بگذراز جانم رو کی می زارین پس چرااینقدر فاصله میدین آخه ؟
سلام به محض اپ نویسنده میزاریم
در سایت قرار گرفت جلد دوم رمان
https://www.1roman.ir/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%a8%da%af%d8%b0%d8%b1-%d8%a7%d8%b2-%d8%ac%d8%a7%d9%86%d9%85-%d8%ac%d9%84%d8%af-%d8%af%d9%88%d9%85/
سلام
رمان بدی نیست ولی جذابیتی نداره و معمولیه و من تا اواسط خوندم ولی ادامه ندادم اصلا موضوعی نبود که برای خواننده جذاب باشه همش غم و اندوه و زورگویی بود
سلام ، چرا این رمان فرمت epub نداره ؟
لطفا اگه مقدوره بذارید