دانلود رمان طوفان تاریکی (جلد سه رمان زاده تاریکی) اختصاصی یک رمان
پیشنهاد می شود
قسمتی از متن :
به طرف ماشین رفتم. در رو سریع باز کردم و سوارش شدم. چشمام رو از فشار
خستگی بستم و سرم رو به صندلیم تکیه دادم؛ نفس عمیقی کشیدم. تمام تنم
خستگی رو فریاد میزدن. سوزش چشمام اثباتش میکرد. انگشتم رو روی
چشمای بسته شدهام گذاشتم و فشار خفیفی بهشون
وارد کردم که کمی درد گرفتن. لعنتی زیر لب زمزمه کردم و کاپشنم رو از تنم
بیرون آوردم؛ برخلاف بیرون که قصد داشت ازم یه آدم برفی درست کنه، داخل
ماشین خیلی گرم و طاقتفرسا بود!
کاپشن رو روی صندلی کناریام انداختم، اما با به یاد آوردن دو جفت چشم آبی
معصوم دوباره دست دراز کردم و کاپشن رو توی مشتم گرفتم و به عقب پرتش
کردم. کمی تو جای خودم تکون خوردم. سیستم گرم کننده ماشین رو روشن
کردم و دریچه رو، رو صورت خودم تنظیم کردم. گرمایی که با ملایمت، مثل یه
نسیم به صورتم میخورد حس لذت بخشی بهم میداد. انگار خستگی تنم رو مثل
یه برف آب میکرد و جونی دوباره بهم میبخشید. توی خلسه شیرینی فرو رفته بودم و کم مونده بود که خوابم ببره که
با صدای تقتق شیشه چشمام رو باز کردم و سرم رو برگردوندم. شیشه
رو پایین دادم که چشمام روی صورت سفید و گردش موند؛ لبش از سرما سفید شده بود. ناخودآگاه لبخندی زدم و گفتم:
– بیا سوار شو! یخ زدی.
پیشنهاد می شود
رمان قاتل سفارشی | ROSHABANOO کاربر انجمن یک رمان
ینی من عاشق این رمانم خیلی باحال بود
رمانش واقعا عالیه
عالی
تشکر بی پایان از شما آقا رضا برای گذاشتن این رمان تو سایت ^ــــ^
عین جلدای دیگش عالیه