دانلود داستان کوتاه چشم انتظار
از پنجره به بیرون نگاه کردم.همه با فرزندان و آشنایانشون در حال صحبت بودند!بعضیها هم مثل من تنها!اما به این ایمان دارم که آخر یک روز فرهاد و فریبا به دیدنم میآیند.ولی قلبم به من نهیب میزند که اگر قرار بود آنها به دیدنت بیایند یا حتی تماسی بگیرند در این ۵سال انجام میدادند.
ز پنجره به بیرون نگاه کردم.همه با فرزندان و آشنایانشون در حال صحبت بودند!بعضیها هم مثل من تنها!اما به این ایمان دارم که آخر یک روز فرهاد و فریبا به دیدنم میآیند.ولی قلبم به من نهیب میزند که اگر قرار بود آنها به دیدنت بیایند یا حتی تماسی بگیرند در این ۵سال انجام میدادند.ز پنجره به بیرون نگاه کردم.همه با فرزندان و آشنایانشون در حال صحبت بودند!بعضیها هم مثل من تنها!اما به این ایمان دارم که آخر یک روز فرهاد و فریبا به دیدنم میآیند.ولی قلبم به من نهیب میزند که اگر قرار بود آنها به دیدنت بیایند یا حتی تماسی بگیرند در این ۵سال انجام میدادند.
در آن آیینهی پیر شکسته
نگاهش پر ز حسرت روح خسته
خودم را دیدم و فردای خود را
غمی از حسرتش بر دل نشسته
زدل آهی کشید از درد دنیا
از آن دلگیر جای تنگ و بسته
مگر این غیر فرداهای من بود؟
به او گفتم بگوید از گذشته
ولی جز آه او چیزی ندیدم
دردل را به روی غیر بسته
سکوتش سخت سنگین بود و گویا
به عکس قاب کهنه خیره گشته
چروک دست و پیشانیش میگفت
امید از زنده بودن هم گسسته
خداوندا چگونه زیست باید؟
که درپایان نباشم دل شکسته
عبور ما چه سان باشد از این راه؟
رها از بند غم باشیم و رسته
(مینا محمودی)