دانلود رمان برادر عزیز من
خلاصه:
آروشا مشرکی، دختریه که به تازگی خونوادشو از دست داده و برای فرار از خاطراتش میاد تهران. اون جاست که یه آشنای دوران کودکی شو می بینه و راز مهمی از زندگیشو می فهمه…از آسانسور بیرون اومدم. روز اولی بود که توی این مجتمع ساکن شده بودم. مجتمع بزرگی بود، بیست طبقه، تو شمال تهران، که یکی از آپارتمان هاشو تو طبقه شونزدهم خریده بودم. وقتش بود از ارثیه ام استفاده کنم و مستقل باشم.
از آسانسور بیرون اومدم. روز اولی بود که توی این مجتمع ساکن شده بودم
. مجتمع بزرگی بود، بیست طبقه، تو شمال
تهران، که یکی از آپارتمان هاشو تو طبقه شونزدهم خریده بودم
. وقتش بود از ارثیه ام استفاده کنم و مستقل باشم.
دیگه عزاداری بس بود. شش ماه عزاداری کرده بودم، دیگه بس بود
. به اندازه کافی اشک ریختم، دیگه بس بود. از
زندگیم عقب افتاده بودم، دیگه بس بود. وقتش بود عوض شم،
رو پای خودم وایسم، درسمو ادامه بدم و مهم تر از
همه… زندگی گنم.
یه هفته ای می شد اومده بودم تهران. غریب بودم، یه بچه
شهرستانی که هیچ کسی رو نداشت. یادمه با هزار خواهش
و تمنا که بابا مامانم مرده ان، کسی رو ندارم، تنهام و از این حرفا، با یه کوچولو کمک داییم تونستم یه آپارتمان تو این
مجتمع با اسم خودم بخرم. کی بود که به یه دختر مجرد شهرستانی آپارتمان بفروشه؟
با نگهبان احوال پرسی کردم و به طرف پارکینگ حرکت کردم. انقده حواسم پرت بود که تو آسانسور به جای اینکه یه
راست برم پارکینگ اومدم این جا… خل شدم رفت!! تو دنیای خودم بود که صدای پسری منو از افکارم بیرون کشید:
_ ببخشید خانوم…