دانلود رمان هامون
خلاصه:
هانا با سه تا از صمیمی ترین دوستاش برای مسافرت به شمال میرن..وقتی که تو دریا مشغول آب بازی بودند موج بزرگی هانا رو با خودش میبره وقتی که هانا با مرگ دسته و پنجه نرم میکرده کسی اونو نجات میده و هانا فقط از اون ناجی چشم هاش رو به یاد داره چشمهایی که متعلق به کسی هست که زندگیش نجات داده..اون چشم های محصور کننده خواب و خوراک رو از هانا میگیرن و هانا میگرده دنبال ناجی خودش..این میشه آغاز داستان پر فرازو نشیب ما
احمق چاقالو. اسمش مدیره . به خدا اگر تا دبیرستان خونده باشه .
خاک بر سر ما . بابام گفت بیا برو تو آژانس آقای پور
عبدی ، همون که تو فرشته آژانس داره.
رگ استقلالم زد بالا که نه ، من باید خودم برم کار پیدا کنم . میخوام رو پام
وایسم . به غلط کردن افتادم .
حالا با چه رویی برم پیشش؟
تو آیینه به چهره برافروخته آوا نگاه کردم و خندیدم . خیلی عصبانی بود . مانیا گفت :
_اَه . بیخیال دیگه آوا مخمونو خوردی
من و آوا و مانیا و بتینا از اول دبیرستان با هم آشنا شدیم
و صمیمیتمون از دوم دبیرستان شروع شد و ادامه پیدا کرد
تو بهترین و بدترین لحظه ها کنار هم بودیم و عین چهار تا
خواهر هیچوقت پشت همدیگه را خالی نمی کردیم .
علاقه شدید ما چهارنفر به همدیگه کم کم باعث آشنایی
خانواده هامون با هم شد و حتی باعث شد پدرامون تو بعضی
کارخونه های تولیدی باهم شریک شن .
کم کم کار به جایی رسید که هر چهار تا خانواده تو یه خیابون
خونه گرفتیم و همسایه هم شدیم، که این موضوع تاثیر
کمی رو روابطمون نزاشت .
هر چهار تامون در یه دانشگاه
پیشنهاد می شود
رمان عشق مغرور من| FATEME078 کاربر انجمن یک رمان