دانلود رمان ۱۸۰ درجه
خلاصه :
دانلود رمان ۱۸۰ درجه گلسا معین دختر جوون و اهل هنریه که وضع مالی خوبی نداره به طور اتفاقی، صاحب خونه اش رو می شناسه و می فهمه که فاصله ی کمی با مرگ نداره. برای ارثیه اش نقشه می کشه و در این بین… با رهی رهنما آشنا می شه. کسی که دست روی دست نمی ذاره و بی خیال اموال عمه ی بزرگش نمی شه. ۱۸۰ درجه روایتگر ریتم زندگی عادی این دونفر با تمام رقابت ها و دوستی ها و دشمنی هاشونه …
همه ی حقیقت دروغ است و دروغین ترین نبرد میان من و “من” ! همه مرا بر گردن هنر آویزید یا هنر را بر گردن من … !”
زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود
زندگی جذبه دستی است که می چیند
زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است
زندگی بعد درخت است به چشم حشره
زندگی
تجربه شب پره در تاریکی است
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست
خبر رفتن موشک به فضا
لمس تنهایی ماه
دانلود رمان ۱۸۰ درجه
فکر بوییدن گل در کره ای دیگر
زندگی شستن یک بشقاب است
زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است
زندگی مجذور آینه است
زندگی گل به توان ابدیت
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما
زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست
هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه
اگر می رویند
قارچ های غربت ؟
(سهراب سپهری)
***
کتاب فروشی های قدیمی خیلی براش جالب بودن. همیشه حس و حال خوب
و نوستالژیکی داشتن و توشون یه بوی خاصی می پیچید. بوی خاطره، زندگی،
فرهیختگی … ! گلسا چرخید و پشت سرش و نگاه کرد. یکی از همین کتاب فروشی ها
درست پشت سرش بود. لبخندی از سر رضایت زد و درو هل داد. زنگ قدیمیِ بالای
در صدا داد. همون بوی مخصوص گرد و خاک و کتاب توی هوا بود.
زن کتاب فروش سرشو بالا گرفت. چه عجب … بالاخره بعد مدت ها یکی در کتاب فروشی شو
باز کرده بود! یه دختر جوون بود. یه عینک بزرگ، از اینا که جدیدا جوونا می زدن، زده بود
… مانتوی بامزه ی بلند آجری پوشیده بود وشالش قرمز بود. با موهای سیاه و یه دوربین عکاسی بزرگ که به گردنش آویزون بود و یه دستش هم به بند کوله پشتی اش گرفته بود.
آن چنان با عشق و علاقه به در و دیوارهای کتاب فروشی نگاه می کرد که زن فکر کرد
یه کرم کتابه! تندی سرشو برگردوند. با دیدن زن لبخندی زد و گفت:
-اِ … سلام!
زن کتابشو بست و کنار گذاشت.
-سلام عزیزم. خوش اومدی.
درحالی که خم شده بود و لا به لای کتاب ها رو نگاه می کرد گفت:
-چه مغازه ی باحالی … من خیلی وقته دنبال این جور کتاب فروشی هام. دیگه رسما می شه گفت نسل شون منقرض شده …
زن با تعجب ابروهاشو انداخت بالا. خنده ای از سر تعجب کرد و گفت:
-و همین طور می شه گفت نسل جوونایی مثل تو هم منقرض شده … دیگه کسی اینجاها نمیاد.
-اوهوم. دقیقا …
رمان جای مادرم زندان نیست | مریم علیخانی
رمان به دنبال انتقام | Mahbanoo_A
لینک دانلود درست نیست دانلود نمیشه
سلام اصلاح شد