رمان های دیگر ما:
نام رمان : اجازه نمیدم
نویسنده : mahsa.m76
مقدمه:
من دیگه خسته شدم بس که چشام خیسه و نم
خوب ببینم و بفهمم و
بازم چیزی نگم
من دیگه بریدم از بس که شکستم از خودی
توی آینه خیره شم
بگم به چشمام چی شدی؟!
خستم از حرفهای خوب و بی سر و ته بی ثمر
حسرت یه عمر رفته
عقده های تازه تر
متنفرم از آدمای بی مغز و شلوغ
از کتابایی با اسمای قشنگ
متن دروغ
دیگه نوبت توئه خسته شی دنیا بشکنی
اینبار ایستادم تا آخرش
با کفش آهنی
بات میجنگم تا نگی ترسیده بود پیاده شد
بس که پشت پا زدی
گذشتن از تو ساده شد
دیگه نوبت توئه خسته شی دنیا بشکنی
اینبار ایستادم تا آخرش
با کفش آهنی
بات میجنگم تا نگی ترسیده بود پیاده شد
بس که.پشت پا زدی
گذشتن از تو ساده شد
همه از عشق میگن و باز آبروشو میبرن
عقل کـُل نشون میدن
از خودشون بی خبرن
مــُد شده حرفهای پوچ و گنده و بی سر و دست
بگو تا کی باید این
نمایش و دید و نشست
وقتی حتی نمی خوای بازی کنی بازیت میدن
حتی می خوای خودتم که باشی
باز نمیزارن
همه می خوان اونی باشی که خیالشون می خواد
من دیگه داره از این بازیه
سیرک
بدم میاد
هرچقدر.زانو زدیم راه اومدیم
دیگه بسه