معرفی رمان:
رمان دلم روشنه _ دخترکی که مشکلات زیادی سر راهش قرار میگیرن ولی نمیتونن از پا درش بیارن. این دختر عاشق یه پسر میشه و خیلی چیزها ازش مخفی میمونه؛ ولی همیشه امیدواره به این که خدا کمکش میکنه.
رمان دلم روشنه
قسمتی از رمان:
درسام خیلی سنگین بودن. من دانشجوی سال اول میکروبیولوژی بودم، توی دانشگاه آزاد؛ ولی میخواستم دوباره کنکور بدم و پرستاری قبول بشم.
همزمان برای کنکور هم میخوندم. خیلی سخت بود ولی شدنی بود.
اینکه به آرزوهام برسم غیرممکن نیست. رمان عاشقانه میخوام و میرسم به امید خدا!
دو ساعت گذشت. درسامو تموم کردم و رفتم سر کلاس زیستشناسی و بعد از اونم رفتم سمت ایستگاه اتوبوس تا برم خونه. سوار اتوبوس شدم و حرکت کردم. بعد از پانزده دقیقه رسیدم محلهمون.
از اتوبوس پیاده شدم و قدمزنان رفتم خونهمون. بالاخره رسیدم. در رو زدم مامانم در رو باز کرد وارد خونه شدم. بوی قرمه سبزی تمام خونه رو برداشته بود. همیشه از اینکه بیام خونه میترسیدم؛ چون مامان و بابا و داداشم همیشه با هم درحال جنگ و دعوا بودن و حرصاشونو سر من میریختن.
ولی خدا رو شکر فقط مامان خونه بود.
به مامانم سلام کردم و مامان در جواب گفت:
– سلام خسته نباشی.
– مرسی مامان جون.
رفتم توی اتاقم و لباسامو عوض کردم. رفتم سرویس بهداشتی و دست و صورتمو شستم. اومدم سر سفره همراه با مامانم شروع کردم به خوردن غذا. وای چقدر خوشمزه بود. بعد از خوردن غذا از مامانم تشکر کردم و کمک کردم مامانم سفره و ظرفا رو جمع کنه. چند ساعت بعد بابام و داداشم اومدن خونه. تیرهبختی من باز شروع شد. رفتم توی اتاقم تا از اونا دور باشم. در رو بستم و کتابامو از کیفم دراُوُردم شروع کردم به خوندن.
پیشنهاد میشود