دانلود رمان سوگند به دست هایت ⭐️

خلاصه رمان :

دانلود رمان سوگند به دست هایت داستان درمورد رها باستانی؛ دختر آروشا و اوستا هست که بخاطر شباهت زیاد به مادرش همه آروشا صداش میزنن. زندگی رها گره میخوره به گذشته مادرش و رها میره تا معماهای جلد اول رو حل کنه. عاشق میشه و به دست های عشقش سوگند میخوره که همیشه پاش بمونه.دوباره نگاھی به بچه ھا انداختم که کبود شده بودن رو تخت، منم بالشو از زیر پیرھنم در آوردم و شوت کردم سمت بھزاد که صاف

خورد تو صورتش .بعد برگشتم سمت سحر که با تعجب نگام میکرد .یه لبخند گله گشاد تحویلش دادم ،پریدم لپشو ماچ کردم :

چیه زن عمو؟؟ گیج میزنی چرا؟نشناختی؟ داشتم ادای عروس آیندتو در میاوردم دیگه!

سحر زد زیر خنده:بھار رو میگى؟

با خنده سرمو تکون دادم .میون خنده ھاش زد رو شونم و گفت:

پایین منتظرم دیر بجنبین عمتون تیکه تیکه میکنه ھمتونو!

و رفت. دوباره صدای خنده بچه ھا بلند شد با افسوس نگاشون کردم و گفتم:پاشین جمع کنین خودتونو بابا.

بھزاد:-وای دختر یعنی کپی برابر اصل ھا!بِگُم باباا (ھمون گمشو) من کجام شبیه اون دختره لوسه؟

رو کردم به بھارک:البته شرمنده ھا خودت خواھرتو میشناسی

دانلود رمان سوگند به دست هایت

دانلود رمان سوگند به دست هایت

 

 

دیگه.بھارک لبخند زد:آره بابا دختر دایی راحت باش.

چشمک زدم به بھارک .اصلا انگار از اون خونواده نبود خصوصیات اخلاقیش برعکس خونوادش بود .برگشتم سمت روشی:

ھوووی روشی میخوای چیکار کنی عمه اینجاس؟

روشی با خشم گفت :عزیزم ھزاربار گفتم ھوی نه دوما ھزار بار ھم گفتم روشی نه و روشنک!

برو بابا من اسم به اون درازی رو نمیتونم بگم!

روشی:ھمش یه حرفش بیشتره.

عاغا من بیشتر از چھار حرف تو دایره لغاتم نیس) با دستم بھزادو نشون دادم (اون که بھیه) بعدش بھرادو (اونم که بھیه باز) رو به بھارک (اینم بھر که شمام که روشی یا روشن تموم شد با منم بحث نکن.

روشی سری بھ نشونھ تأسف تکون داد و گفت:

آدم نمیشی اثرات کمال ھمنشینھ نفسم!روشی جون پاشو یھ خاکی تو سرت کن

تا عمھ نیومده سیا بختت کنھ

اصولا عمھ آسا متعقد بود توی جمع ھای خونوادگی نباید افراد متفرقھ باشن  رمان جدید .یعنی این عمھ من مسواک میکرد تو حلقمون و من بھ احترام بابا ھیچی نمیگفتم .ھزاران بار میگفتم بابا اعتقادات ھرکس عین مسواکشھ. مسواکتونو تو حلق این و اون نکنین! آخھ یعنی چی

بھزاد:الوووو کجایی؟ھان؟

میگم آدامس خرسیات کجان؟

براق شدم سمتش:چی گفتی؟

کاملا ریلکس گفت:

-گفتم آدامس خرسیات کجان؟بھ تو چھ؟

ھیچی آخھ من یھ بستھ اینجا پیدا کردم

و بعدش بستھ آدامس خرسیامو آورد بالا تکون داد با صدای بلند گفتم:

-بھزااااد یعنی گور خودتو کندی !بذارش زمیییین.

و دویدم سمتش ولی در رفت!یعنی اصن این آدامس خرسیام عین ناموسم بودن.بدجور روشون حساس بودم. من پشت تخت بودم و بھزاد ھم اونطرف رو بھ روم انگاری داشتیم خونھ خالھ کودوم وره بازی میکردم !بھزاد برای اینکھ حرصمو در آره گف:

-عمرا بتونی بگیری

 

پیشنهاد می‌شود

رمان دعوا تا عشق

رمان آخرین یادواره

رمان دلبسته به خیال او | آتنا بخشعلی زاده

رمان ریسمان کبود | ریحانه نصیری

3.1/5 - (18 امتیاز)

منتشر شده توسط :REZA_M در 437 روز پیش

بازدید :4871 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

سوگند به دست هایت

نویسنده

میم.الف (مهسا ٩٣)

ژانر

عاشقانه

طراح

ستاره سیاره

تعداد صفحات

1000

منبع

رمانکده

اندروید

دانلود فایل apk

پی دی اف

دانلود فایل pdf



افزودن نظر