معرفی داستان:
دانلود داستان کوتاه شهر فرنگ _ این داستان روایتگر مردی بیخانمان است که درگیر باری تظاهر میشود. حال در میان گیر و گرفت روزگار، چرخ گردون تا میتواند او را به گردش درمیآورد تا با یک سرگیجهی عظیم، زمین بخورد.
این بین، مواجهه با کلاهبرداری مرموزی از یک جواهری فروشی، داستان را تحتالشعاع خود قرار میدهد
دانلود داستان کوتاه شهر فرنگ
قسمتی از داستان:
یکی در لای انگشتان دست راستش چهار سیگار روشن را همزمان دود میکند و دیگری از شدت مطالعه سر به دیار جنون نهاده و با خود حرف میزند… بهراستی مرز میان جنون و عقول کدام است؟! بگذریم. گاهی عادات و رسوم اجتماعی و حتی حرکاتی که ناشی از هیجانات درونی به آدمی دست میدهد مثلاً بعد از تماشای مسابقه فوتبال و یا وقایع و حوادث پیرامونی، رفتاری از انسان سر میزند که عقل از آن در شگفت میماند، بگذریم…!
در یک روز زمستانی پیرزنی درحالیکه دست دختر بچهٔ شش سالهای را در دست گرفته از کنار مسجد جامع شهر میگذشت. چشم دخترک به یک ژندهپوش قوی هیکلی افتاد که در آن هوای سرد و زمین یخزده بر زمین دراز کشیده و با دیدن دخترک، آب نبات چوبی را به سویش دراز نمود و لبخندزنان با ابروهای پر پشتش اشاره کرد که بگیر، پیرزن دست دخترک را محکم کشید تا مانع از گرفتن آن خوراکی خوشمزه شود و هنگامی که چند قدم از آنجا دور شدن به دخترک گفت:
-آن مرد دیوانست از او هیچوقت چیزی نگیر.
کاظم با شنیدن سخنان پیرزن بلند فریاد زد.
-خواستم به او آب نبات بدهم، به من میگی دیوانه!
و بلند خندید.
پیرزن دخترک را که آذر نام داشت و معلوم نبود نزد او چه میکرد و والدینش کجا هستند…
پیشنهاد میشود
دانلود داستان کوتاه قلمرو بیگانه
دانلود داستان کوتاه تلخ شاید کمی شیرین
داستان کوتاه چشمها گواهاند | عسل.ر
داستان کوتاه گرداب بیموجِ طالع | نرگس شریف