دانلود رمان مهجور عشق ⭐️

خلاصه رمان :

دانلود رمان مهجور عشق صدای تیک تاک ساعت رومیزی تنها صدایی بود که در اتاق می‌شنید. اتاق غرق در سکوت بود و گاهی فقط هو هوی باد پاییزی از پنجره به گوش می‌رسید. ستاره روی تخت دراز کشیده و نگاهش به سقف بود، آب دهانش را قورت داد و پلک بست. با خوردن دو قرص آرامبخش باز هم خواب به چشم‌هایش نمی‌آمد و ساعت‌ها بود که از این پهلو به آن پهلو می‌چرخید. نگاهی به ساعت انداخت، یک ساعت دیگر مراسم عقد برگزار می‌شد.

زبان روی لب کشید و با سر انگشتان اشک‌هایش را از گونه برداشت. صدای پدرش بود که در سرش چون ناقوس صدا می‌داد و برای محضر رفتن مثل سدی مقابلش بود. « ستاره… تو دیگه دختر من نیستی، برای من مُردی ستاره می‌فهمی؟ مُردی! ای کاش دیگه هیچوقت نبینمت!»

هق هق گریه‌اش بلند شد و لب به دندان گرفت و فشرد تا صدایش را در گلو خفه کند. باران نرم نرمک باریدن گرفت و دخترک از جا برخاست، به خانه برگشت. چراغ چشمک زن گوشی روی میز سبز بود. گوشی را برداشت و صفحه‌اش را باز کرد. پیامکی از نیهان بود:« جون هر کی دوست داری امروز بیا محضر، شاید بابات بعد از پنج ماه دیدت دلش تنگ شد، دلش نرم شد، چه می‌دونم شاید آشتی کردین! بیای ها منتظرم!»

دانلود رمان مهجور عشق

دانلود رمان مهجور عشق

 

 

دلتنگ بود برای پدر، مادر و سدرا! به خاطر دل خودش هم شده باید می‌رفت. بهانه‌ای بود برای دیدنشان، هرچند از واکنش خانواده‌اش هراس داشت!

نگاهی به ساعت انداخت، چهل دقیقه‌ی دیگر! این‌بار بی‌درنگ سمت اتاق رفت و مانتو شلوار مجلسی کرمی رنگش را از داخل کمد برداشت.

خیلی زود و در ساده‌ترین شکل ممکن آماده شد، سوئیچ را برداشت و راهی محضر شد. شدت باد و باران بیشتر شده بود و در دل دعا می‌کرد که به موقع برسد. هرچقدر به محضر نزدیک‌تر می‌شد، اضطرابش هم بیشتر می‌شد. مدام لب می‌گزید و هر از گاهی عرق کف دست‌هایش را با انگشت‌ها پاک می‌کرد. جلوی محضر که رسید، نفس حبس شده‌اش را بیرون داد و با برداشتن چتر از ماشین پیاده شد.

هنوز چند دقیقه‌ای مانده بود و پله‌ها را تند تند بالا رفت. زیر لب بسم‌الله گفت و وارد شد. با دیدن پدرش قلبش هری فرو ریخت و بغض به گلویش دوید. قلبش گرومب گرومب می‌زد و نگاهش آهسته دور تا دور سالن چرخید و به سختی لبخندی تصنعی روی لب‌ها نشاند تا مقابل مهمان‌ها حفظ آبرو کند. مشغول احوالپرسی شد و پدر و مادرش هم به حرمت جمع و مهمانی با لبخندهای زورکی زیر لب سلام گفتند. به جایگاه عروس و داماد که رسید، هردوشان از جا برخاستند و حامد با برقی که در نگاهش بود لب باز کرد:

 

رمان عاشقانه :

دانلود رمان ب مثل بی وفا

دانلود رمان عصیانگر قرن

دانلود رمان هم‌بند

رمان حزین | طیبه حیدرزاده

3.9/5 - (7 امتیاز)

منتشر شده توسط :REZA_M در 877 روز پیش

بازدید :4955 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

مهجور عشق

نویسنده

ص محمدی

ژانر

عاشقانه/اجتماعی

طراح

آرزو توکلی

تعداد صفحات

800

منبع

رمانکده

اندروید

دانلود فایل apk

پی دی اف

دانلود فایل pdf



دیدگاه خود را بنویسید . تعداد نظرات : ( 2 )


  1. Shirin گفت:

    سلام
    ممنون از نویسنده ی عزیز که انقدر قشنگ و دقیق تعصبات بیجا رو به تصویر کشیدن رمان خوبی بود و ارزش وقت گذاشتن داشت کمی غمگین بود که البته حقیقت خانواده های ایرانی رو نمایش دادن ولی پایان خوشی داشت مرسی از نویسنده ی محترم رمان

  2. Mahshid گفت:

    رمان خیلی خوب با موضوع عالی بود. خسته نباشید نویسنده ی عزیز.

افزودن نظر