دانلود رمان تردیدی به رنگ دل ⭐️

خلاصه رمان :

دانلود رمان تردیدی به رنگ دل دل آشوبم از زندگی که به نسیمی بند است نسیمی که دل می برد از هر بید مجنونی بید مجنونی که تب می کند برای نسیمی دل آشوبم از زندگی شاخه های بید مجنون که با موسیقی باد به هر طرف می رقصد تردید می اندازد به دل شاخۀ معلق تا چنگ زند به موهای پریشان باد که ریشه بدو اند در دل خاک  پایدار بماند وجود بید مجنون

ببین کی گفتم تابان! یه روزی با این سرسره خوردنت کار دست خودت میدی. پروانه از آشپزخونه بیرون اومد. با دیدن دخترها روی زمین پرسید:چرا اینجا نشستید؟ هانا بلند شد و رفت رو مبل نشست:خاله پروانه این دخترت بخواد به این خل وچل بازیهاش ادامه بده رو دستت می ترشه! تابان اومد بالا سرش وایساد ویکی زد پس کله اش:مواظب باش داری دربارۀ من حرف میزنی آدم فروش! هانا پشت سرشو ماساژ داد وگفت:الهی دستت بشکنه! چقدرم دستت سنگینه! پروانه با تأسّف سری تکون داد:می دونم هانا جون! آخرش رو دستم می مونه.هانا نگاهی به ساعت کرد ازپنج گذشته بود یه دفعه ازجاش پرید که پروانه با هول پرسید:چی شد هانا جون؟

وای خاله دیرم شد قرار بود با هایکا برم بیرون برای تولد هارای کیک سفارش بدیم  رمان طنز مگه تابان حواس میذاره برای آدم بمونه. تابان سگرمه هاشو درهم کرد:به من چه!بیخود فراموشی خودتو گردن من ننداز.هانا کیفشو رو شونه اش انداخت وپروانه رو بوسید: کاری نداری خاله جون؟

نه عزیزم به مامان سلام برسون. هانا همونطور که عقب عقب سمت درسالن می رفت گفت :من یه فراموشی نشون تو یکی بدم که بفهمی آلزایمر یعنی چی.

 

دانلود رمان تردیدی به رنگ دل

دانلود رمان تردیدی به رنگ دل

 

 

بروبابا! هانا یه مکث دم در کرد: تابان به خدا یه برنامه ای برات بچینم که مثل خر تو گل گیر کنی منم هرهرهر بهت بخندم.

جرأت نداری!

حالا ببین جرأت دارم یا نه!

اونوقت خونت حلاله!

خونم حلال باشه یا نه می خوام دلم خنک بشه!

رسماً دیوونه ای! هانا یه باردیگه ازپروانه خداحافظی کرد وبوسی برای تابان فرستاد. با رفتن هانا،پروانه گفت:دختر بدبخت حق داره! ازتو آشپزخونه دیدم طفلک چطور پهن زمین شد.

می خواست مواظب باشه.

تو بزرگ به بشو نیستی!فقط بلدی حرص منو دربیاری. تابان همون طور که رمان  جدید سمت پله ها می رفت داد زد: من به همین خل وچلی راضیم مامان خانم. پروانه فقط رفتنشو نگاه می کرد…

تابان بعد از پدرش اومد خونه. ماشینو پارک کرد و وارد سالن شد. یه سلام بالا بلندی داد و رفت سمت پله ها که با صدای پدرش برگشت.

تابان دخترم بیا کارت دارم. تابان خودشو پرت کرد رو اولین مبل وگفت: جونم بابا جون!

جونت سلامت باشه!می خواستم دربارۀ یه موضوعی باهات حرف بزنم. تابان تو جاش صاف نشست. وقتی پدرش جدی می شد یعنی اینکه موضوع مهمه. شش دانگ حواسشو به پدرش داد. برهان یه نگاه به پروانه بعد به تابان کرد.

-دخترم می دونی من اهل مقدمه چینی نیستم فقط اینوبگم که دیگه برای خودت خانمی شدی ،خوب وبد زندگی رو خیلی خوب ازهم تشخیص میدی به خصوص تو این دوره زمونه که گرگهای زیادی کمین کردند برای بره هایی مثل تو! یعنی تو رو به خاطر پولت می خوان نه خودت! و من دوست ندارم دخترم یکی از اون بره ها باشه، اینها رو گفتم تا بهت بگم که برات خواستگاراومده. تابان آب دهنشو قورت داد وگفت:خواستگار؟ ولی بابا… دست برهان بعنوان سکوت بالا اومد:بذار اول حرفهامو بزنم بعد هرچی خواستی بگو.

-پسرخوبیه، درباره اش تحقیق کردم هیچ مورد منفی ازش نشنیدم، آشنایی دورا دوری با پدرش دارم و اینکه خواهرش بهترین

 

 

رمان های پیشنهادی:

دانلود رمان ب مثل بی وفا

دانلود رمان عصیانگر قرن

دانلود رمان هم‌بند

رمان حزین | طیبه حیدرزاده

4.1/5 - (18 امتیاز)

منتشر شده توسط :REZA_M در 913 روز پیش

بازدید :10387 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

تردیدی به رنگ

نویسنده

یاس صبور

ژانر

عاشقانه

طراح

ستاره سیاره

تعداد صفحات

800

منبع

رمانکده

اندروید

دانلود فایل apk

پی دی اف

دانلود فایل pdf



دیدگاه خود را بنویسید . تعداد نظرات : ( 2 )


  1. Shirin گفت:

    سلام و خسته نباشید خدمت نویسنده ی عزیز واقعا لذت بردم رابطه ای که نشون دادید خیلی پخته و عالی بود و بچه گانه و دور از انتظار نبود
    ممنون از قلم زیباتون موفق باشید

  2. Shima گفت:

    ** حاوی اسپویل**

    بعضی رمان ها رسما توهین به شعور خوانندست
    نویسنده محترم حتی به خودش زحمت نداده بود یکم تحقیق کنه راجع به چیزی که میخواد بنویسه
    اوایل داستان یه سری اسم پشت سرهم آورد بدون هیچ توضیحی که بفهمیم کی هستن
    یسری وقایع رو نصفه و نیمه نوشت که اصلا مشخص نبود چیه انگار ده خط نوشته بود نمیدونست دیگه چیکار کنه همونجور رهاش کرده بود
    خیلیییی رمان سرسری بود
    اسما رو جابجا نوشته بود کلی
    بعد چجوریه که هاکان و تابان عقد کردن ولی هارای میگفت زن و شوهر نیستید فقط عقد کردید؟😐
    چه اجباری برای عقدغیابی این دو نفر بود اصلا؟
    نویسنده فقط میخواست این دو نفر همو نبینن تا مدتی اما به خودش زحمت نداد یکم فکر کنه یه سناریویی برای این قضیه بچینه
    بهرحال که من اصلا خوشم نیومد و امیدوارم رمان های بعدیتو فکر شده تر بنویسی

افزودن نظر