معرفی داستان:
دانلود داستان کوتاه آجودانیه _ کلافِ زندگیِ کارن، درهم پیچیده. او سالهاست درون یک زندانِ پوشالی گیر افتاده و هیچ نمیفهمد دور و اطرافش چه گذشته. در همان حینی که از همه چیز غافل و بیخبر است، زنی تصمیم میگیرد با او معامله کند؛ معاملهای که کارن را از همهچیز آگاه خواهد ساخت.
دانلود داستان کوتاه آجودانیه
قسمتی از داستان:
تنگِ تنگِ تنگ! تاریک و نمور و کثیف!
این ویژگیهای سلولیه که چهارسال توش زندگی کردم. تنهای تنها! هر روز که میگذره از روز قبل تنهاتر میشم.
به پنجرهی بستهی روی در سلولم خیره بودم؛
در باز شد:
– بیا بیرون بازجوی پروندت کارت داره.
قاسمی بود! اسمش رو نمیدونستم. هیچوقت بهم نگفت. دانلود داستان کوتاه منم بهش میگفتم قاسمی. آخه توی همهی فیلمها اسم سربازه قاسمیه!
به سختی از جام بلند شدم و از سلول بیرون اومدم. به محض بیرون اومدن، قاسمی اسپری فلفل رو توی صورتم خالی کرد. چشمم سوخت، درست مثل همیشه! پنجدقیقه طول میکشید تا دوباره بتونم ببینم. توی همونفاصله قاسمی دستبندش رو در میآورد و دستهام رو از پشت میبست.
به سمت اتاق بازجویی رفتیم و وارد شدیم.
اتفاقاتی که قرار بود بیفته رو از بر بودم.
اتاقی تاریک با یه چراغ آویزون که نورش فقط روی صفحهی میز وسط اتاق میافتاد.
دوطرف میز صندلی بود و یه آینه هم توی اتاق روبهروش قرار داشت. من عاشق فیلمهای پلیسی بودم. برای همین میدونستم که پشت اون آینه بیشک چند نفر ایستادن و به حرفای من و بازجو گوش میدن!
قاسمی هولم داد توی اتاق بازجویی و محکم در رو بست. صدای کوبیده شدن در آهنی زنگزده توی فضای کوچک اتاق پیچید! مثل همیشه رفتم و روی صندلی نشستم.
پیشنهاد میشود
داستان کوتاه فقط تا ۲۲ سالگی | مهرابی ۸۳
داستان کوتاه مردی که قلبم را برد | فاطمه محمدی اصل
دانلود داستان کوتاه رقصندهی ضمیر