دانلود رمان وصیت وصال ⭐️

حلاصه رمان :

دانلود رمان وصیت وصال داستان در مورد وصیت یک شخص است که برای تقسیم ارث شرطی قرار داده که دو نفر باید با هم ازدواج کنند کسانی که از هم متنفر هستند و این میشود شروع ماجراهایی زیبا که توصیه میکنم حتما مطالعه کنید.

راه رفتن رو دوست داشتم،زندگی بین مردم رو دوست داشتم، چون تنها بودم تنهایی رو دوست نداشتم اما مجبور شدم.

کیفم رو ،روی شونه ام جابه جا میکنم و قدم برمیدارم عصر یه پاییز دلگیــر…

عصر یه روز از روزهای خدا…

سرخیابون که میرسم همزمان یه ماشین مدل بالا تـرمز میزنه: برسونمت خانم…

همین رو کم داشتم ،بی تفاوت یکم جلوتر می ایستم

سمج تر از این حرفاست جلو تر میاد:  چه نازی داری!بیا بالادیگه…

همزمان تاکسی زرد رنگ رو میبینم و به سرعت دست بلند میکنم رمان طنز می ایسته و من با چشم غره به مزاحم سمج به طرف ماشین زرد رنگ میرم و لب باز میکنم: دربست…

سوار میشم به راه می افته،

عصبی میشم طبق معمول زود جوش میارم،بی اعصاب تر از اونی ام که به اطراف نگاه کنم،حالم از این همه بی فرهنگی بهم میخوره.

شیشه ماشین رو پایین میکشم و دست تو کوله ام میکنم از پاکت سیگارم یه نخ بیرون میکشم و میزارم رو لبم که صدای راننده بلند میشه:

 میشه نکشی دخترم، من آسم دارم.

لبخند غمگینی میزنم و اروم میگم:

 معذرت میخوام.

دانلود رمان وصیت وصال

دانلود رمان وصیت وصال

 

سیگارو به کیف برمیگردونم و به مردی که موهاش جوگندمی رنگه نگاه میکنم اگر پدرم زنده بود حتما هم سن این اقا بود.نمیخواستم به گذشته برم برای همین به خیابون های سعادت اباد چشم دوختم و دستی به مقنعه ام کشیدم ذهنم رو خالی میکنم خالی خالـی…

و در نهایت صدای راننده: رسیدیم دخترم.اسکناس ده تومنی رو از تو کیفم در اوردم و بهش دادم.

پیاده شدم و در ماشین رو بستم

از تو زیپ کوچیک کیف کلید خونه رو در اوردم و توی در انداختم و وارد ساختمون شدم. تو ساختمون دوطبقه زندگی میکردیم که طبقه دوم ساکن بودیم.پا تند میکنم از پله ها بالا میرم

کتونی هام رو در میارم و در خونه رو کلید میندازم و بازش میکنم؛ صنم نیستی؟

کیفم رو روی مبل انداختم و نگاهی دور خونه انداختم، از جیب شلوار جینم  رمان جدید گوشیم رو بیرون کشیدم بهش زنگ زدم: هووووم؟

 کجایی تو؟ماشین رو امروز بردی منو فلج کردی.

سلام عزیزم خوبی خواهرکم؟منم خوبم قربون اون همه احساست برم! حالا یه روز به من ماشین قرض دادی، گوشیت آنتن نداشت بهت خبر بدم دیرتر میام.

 تو دیشب تو عقدی مهرانا تا ساعت سه نصف شب قر میدادی الان باید مثل مرده ها خواب باشی.

خندید و گفت: یه ساعت دیگه پیشتم.

قطع کردم. بی احساس تر بودم، نسبت به صنم از وقتی مامان و بابام تو اون پرواز لعنتی از پیشمون رفتن ما دوتا تبدیل به دوتا ادم بی تفاوت و بی احساس شدیم دوتا آدمی که بجز هم دیگه کسی رو ندارن…

بی حوصله لباس عوض میکنم و سیگاری روشن میکنم.

پوک عمیقی میزنم و روی مبل روبه روی تی وی میشینم و به تی وی خیره میشم و کنترل به دست شبکه عوض میکنم

سیگار که رو به اتمامه رو توی جاسیگاری خاموش میکنم و بلند میشم قهوه ای رو به راه کنم.

صدای کلید تو در میاد و کسی نیست جز صنم…

صداش بلند شد: سلام بانو جان احوالت؟

لبخند محو و بی جونی زدم و گفتم: احوال من به تو چه، لباس عوض کن قهوه آمادس.

 ته احساست همینه،بریز که اومدم.قبل از ورودش به اتاق گفتم:

 ماشین رو فردا من میبرم.پشتش بهم بود گفت: ببر تاکسی که منت نداره…

 

پیشنهاد می‌شود

رمان هایی بی نام

 اصالت مرگ | سویل

واحد شمالی | ناوگینز

دانلود رمان روح مردگی (جلد دوم رمان منحوس)

دانلود رمان آخرین کسوف ( جلد دوم پایان یک دورگه)

رمان توبه شکن ⭐️

3.4/5 - (8 امتیاز)

منتشر شده توسط :REZA_M در 1073 روز پیش

بازدید :25548 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

وصیت وصال

نویسنده

مریم نامنی

ژانر

عاشقانه/همخونه ای

طراح

شادی روحبخش

تعداد صفحات

700

منبع

رمانکده

اندروید

دانلود فایل apk

پی دی اف

دانلود فایل pdf



دیدگاه خود را بنویسید . تعداد نظرات : ( 11 )


  1. ZAHRA RAEISI گفت:

    بیش از اندازه قشنگ و دل‌نشین بود. با این‌که موضوعش کلیشه‌ای بود؛ اما تو نشون دادنِ موضوعت خوب پیش رفتی عزیزم.

  2. Mobina گفت:

    خیلی قشنگ بود موضوع متفاوتی بود

  3. Aylin گفت:

    دوست داشتن یا نداشتن این رمان سلیقه‌ایه
    اما من واقعا ازش خوشم اومد
    تکراری نبود و فقط روی یک شخصیت تمرکز نشده بود و این عالیه
    دمت گرم

  4. نویسنده گفت:

    رمان خیلی قشنگی بود … فقط من کیش زندگی میکنم ولی تاحالا همچین بارونی رو که توی رمان تعریف شده ندیدم کاش واقعا اتفاق بیوفته 🚶🏻‍♀️

  5. aydana گفت:

    قلم بسیار پخته و شیوایی داشت نویسنده و رمان لذت بخشی بود

  6. رسوا گفت:

    فوق العاده زیبا بود به امید موفقیت نویسنده عزیز♡

  7. نویسنده گفت:

    ممنونم از تک تک نظرات ماهتون، ب عشق شما دست به قلم میشم. یاعلی

  8. داستایوفسکی گفت:

    ببین قشنگ بود قلم نویسنده هم خوب بود اما بعضی چیزارو انگار یادش رفته
    اولا هیراد چیشد ؟ نقش هیراد همین بود که بگه مواظب باش ؟ نه این منطقی نیس . حداقل اگه عاشقه ی تلاشی باید حین داستان دیده میشد
    دوما از مادرشون فقط دو سه بار در حد اسم اوردن حرف شد . اصن انگار مادره بود و نبودش فرقی نداشتن . کل تمرکز معطوف به پدر بود و خانواده پدر .
    بیشتر هدف تو این رمان اون قضیه عاشقونه و بهم رسیدن بود ولی به نظرم یکم این جزییات دقت بیشتری داشت ی رمان محشر میشد که میشد

  9. محدثه گفت:

    اول خسته نباشید میگم به نویسنده رمان، نگارش خوبی داشت موضوع خوبی هم بود از خوندنش لذت بردم ، فقط کاش ابراز علاقه جانیار و سخت تر نشون میدادید چون خیلی به مغرور بودنش اشاره شده بود، هیجان در داستان خیلی کم بود ، درکل خوب بود ممنون از نویسنده

  10. فن ماکان بند گفت:

    عالی بود واقعا

  11. Shirin گفت:

    سلام من باتوجه به تعاریف دوستان دانلود کردم اما با موضوعی بسیار کلیشه ای و تکراری روبرو شدم و قلم این نویسنده عزیز هم جالب و جذب کننده نبود شخصیت سازی هاشونم ضعیف بود چون شخصیت های داستان خشک و کسل کننده بودن و داستان رو حوصله سر بر کرده بود.
    به امید موفقیتتون در رمانهای بعدی🌺

افزودن نظر