خلاصه داستان:
دانلود داستان کوتاه بانوی شبنم و کوه _ هر حادثهای در خود رازهای بیشماری دارد که گاه در طول زمان فاش میشود و… حوادثی نیز هستند که تنها راوی آن خداوند است و تا پایان برای ما پنهان میماند.
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتوگوی من و تو
چون پرده در افتد نه تو مانی و نه من
دانلود داستان کوتاه بانوی شبنم و کوه
قسمتی از داستان:
بانو، چشمان قهوهای خود را به بالا دوخت. زیر نور کشندهی خورشید، پیکر بلندبالاى سید بر روى اسب سپید، امواج گرما و فضا را مىشکافت و نزدیک مىشد. موهاى بلند و مواجش در دست نوازشگر باد گرم، گرد چهره مهربان مىنشست و برمىخواست. بانو چنان محو رخ سید شده بود که متوجه فشار انگشتان کوچکى بر دست راستش نشد؛ فشار شدیدتر شد! همراه با صداى نرم کودکى که او را به خود مىخواند، لبهاى شکفته به لبخند را، بر چهره دخترک لاغر و سپیدروى دوخت:
– عزیزم، اندکى آرام باش! دانلود داستان کوتاه اجتماعی بانوی شبنم و کوه
با نزدیک شدن سید، اسبسوار دیگرى به چشم آمد. اسبى سیاه، چون زغال سوخته در زیر پیکر پهلوانى بلندبالا شیهه کشید. سید روبهروى بانو ایستاد و با حرکتى آرام، از اسب فرود آمد. بانو گامى به جلو برداشت و دستانش با عطش و اشتیاق بر دستان گرم و صمیمی سید نشست:
– سلام، خستهای؟
چشمان تیرهی سید درخشید و لبها خندید:
– سلام، دیدار تو هر خستگى را از تن من به در مىکند؛ خود خوب مىدانى.
کودک به سوى سید دوید و پاى مرد را در آغوش کشید:
– سلام بابا، سلام.
پیشنهاد میشود
داستان کوتاه عشق به سبک دیوانگی | فاطمه رحمانی
داستان کوتاه مهر ابدی | یهدا رضایی “یگانه”
دانلود داستان کوتاه سالهای آزادی
دانلود داستان کوتاه یک قدم تا بدبختی
اصلا خوب نبود.