خلاصه رمان :
دانلود رمان ظالم دوست داشتنی گاهی دلم هوای چشمانش را میکند هوای آن دو گوی آبی هوای آن لبخند زیبای فرشته گونه اش را….هوای آن رفتار بچه گانه اش را...اما او بی رحم تر از چیزی است که بخواهد به من نگاهی بیندازد ای کاش یکبار دیگر خودش را تسلیم من میکرد تا تمام دنیا را برایش بع زانو در بیاورم
ای ظالم دوست داشتنی دلم برایت تنگ است
وارد یه آپارتمانی شد بیشتر از این نمیتونستم ریسک کنم تا همین الانشم زیادع روی کردم ممکن بود پیداش کنن
رو به راننده گفتم:بریم خونه سر تکون داد و راه افتاد پنجره رو تا نیمه دادم پایین آخ دختر کوچولوی من!
چقدر خودشو عادی گرفته بود! در حدی که با اینکه میتونست محافظارو کنار بزنع و بیاد آریا رو نجات بده ولی نیومد!
داره چیکار میکنه این دختر! چقدر دلم براش تنگ شده بود! اون لحظه که صداشو شنیدم دلم میخواست بلند شم و برم محکم بغلش کنم
آخ عشق قشنگ من ! فقط نمیدونم چرا اینقدر طرفداری آریا رو میکنه؟ آریا که با آهو رابطه داره پس چرا؟
کلافه تر از همیشه بودم بعد از دو سال دیدمش و تازه متوجه شدم چقدر دلتنگش بودم
رسیدیم خونه دلشا روی مبل نشسته بود و میوه میخورد با دیدنم گفت:تو این شهرم نبود درسته؟
پوزخندی به لبم نشست و گفتم:پیداش میکنم با چشای هرزش نگام کرد و گفت :تا کی میخوای دنبالش بگردی؟
با اخم گفتم:تا وقتی پیداش کنم خنده ای کرد وگفت:شاید مرده از کجا میدونی ؟
با خشم غریدم:مواظب حرفات باش
بیخیال من ادامه داد:مگه اون جادوگره نگفت که به بدنش سموارد کرده؟به نظرت زنده میمونع؟
دانلود رمان ظالم دوست داشتنی
دانلود رمان تخیلی ظالم دوست داشتنی دستمو مشت کردم چرا احساس میکردم اون از خداشه که آمیتریس مرده باشه؟
بی توجه بهش به سمت اتاقم رفتم درو محکم بستم
از دست دلشا به شدت عصبی بودم تا وقتی که آمیتریس بینمون بود خیلی باهاش خوب بود
ولی از وقتی غیب شد بر علیه اون همش فتفا میداد نفسی کشیدم تا آروم بشم
صفحه ی دیجیتال رو روشن کردم بعد از چند ثانیه تصویر آویسا جلوم ظاهر شد
بهم نگاه کرد وگفت:خواهرمو پیدا کردی؟مختصات درست بود؟
لبخندی زدم و گفتم:پیدا کردم تا جایی که زندگی میکرد هم رفتم ولی بدون اینکه جلب توجه کنم برگشتم
نفس عمیقی کشید و لبخند زد گفت: باید هرجور شده راضیش کنی برگرده سرمو پایین انداختم و گفتم:چشم
تماس قطع شد خودمو روی مبل انداختم چطور باید راضیش کنم؟ همه ی اعتمادش قبل رفتن ریخت
عصبی و کلافه چشامو بستم باید یه راهی پیدا کنم مطمئنم به من اصلا اعتماد نمیکنه
از طرفی عمم مطمئنم به آریا هم اعتماد نمیکنه پس چیکار کنم که بهم اعتماد کنه و برگرده؟
در زده شد _بیا تو در باز شد وباراد اومد داخل
سر به زیر گفت:آقا ربع ساعت پیش ماهک خانومو دیدیم که از خونه ی آمیتریس خانم خارج شدن
رمان های توصیه شده ما به شما:
رمان سر به مهر | افسانه نوروزی
رمان مرزهای بیقانون | marzieh-h
چه رمان کلکلی محشری