روایت گر زندگی تبسم؛ دختر شاد دیروز و زن بی تفاوت امروز! زنی که در ذهنش مشغول پردازش و نتیجه گیری رفتارهای اطرافیان به خصوص همسرش هست! رمان توقع دل با ریتمی آرام درست مثل زندگی های امروزی پیش می رود و نشان می دهد که چطور آرام آرام بدون اینکه متوجه شویم با رفتارهای ناخواسته توی زندگی مشترک از هم دور می شویم. آن قدر که دیگر شاید دیر شود. رمانی آموزنده و گیرا. در کنار زندگی تبسم، زندگی متفاوت و جنجالی “پریناز” زنی عاشق و بی آزاری که همسرش را به فجیع ترین شکل ممکن به قتل می رساند و طی روند ماجرا، پرده از علت این کارش برداشته می شود، روایت می شود.
دانلود رمان عاشقانه در بعد از ظهری آرام؛ که باد پرده ی حریر یاسی رنگ اتاق را به بازی گرفته بود، با سر و صدای روشا و رادشین از خواب پریدم. بعد از کمی فکر کردن که منبع این صداها از کجاست؛ با اخم های درهم و موهای ژولیده در حالی که چشم هایم را با پشت دست می مالیدم از اتاق خارج شدم.
روشا با گریه به حالت دو از پله ها بالا می آمد و بین راه آب بینی اش را بالا می کشید که محکم با من برخورد کرد. جیغ بلندی کشید و گریه اش به هق هق تبدیل شد.
خواب کاملا از سرم پریده بود. توی آغوشم کشیدمش، کمرش را نوازش می کردم و آرام از پله ها پایین آمدیم. با خودم نجوا می کردم:
– ماشالله چقدر سنگین شده و هنوز مامان سر غذا خوردنشون حرص می خوره. آخه مادر من، اگه این دختر بدغذاست و هیچی نمی خوره، پس چه جوری وزن گرفته؟!
چشمم به ترنم افتاد؛ بی خیال از سر و صدای اطرافش، مشغول ورق زدن ژورنال مد بود!
دانلود رمان توقع دل
“خدایا کمی از این آرامش خواهرم رو به من عطا کن، مرسی.”
با چشم دنبال مامان می گشتم که ترنم خانم، چشمش به جمالم روشن شد. با لبخندی بر روی لب های خوش رنگش، به سمتم آمد و دو تا بوسه به هوا زد.
یکی از عادت های برجسته ی خواهر نازنینم؛ بوسیدن هوا به جای صورت است.
بعد از دریافت بوسه های گرم خواهرم، سراغ مامان و رادشین را گرفتم. قبل از اینکه ترنم جوابم را بدهد؛ مامان، که رادشین پشتش پناه گرفته بود را دیدم.
مامان جلوی روشا آمد و مقابل پاهایش زانو زد. عروسکش را به دستش داد:
– با این دستمال سری که به موهاش بستم دیگه کوتاهی موهاش توی چشم نیست.
فکر کنم حالت صورتم شکل علامت تعحب بود چون مامان در حالی که کاملا می ایستاد برایم توضیح داد:
– رادشین با قیچی موهای عروسک روشا رو کوتاه کرده.
برای شیطنت خواهرزاده های وروجکم ضعف کردم. ترنم خیلی ریلکس سمت میز رفت و ژورنال را برداشت؛ دنبال صفحه ای می گشت:
– تبسم جان… عزیزم بیا این رو ببین. برای مهمونی آخر هفته می خوام بگیرم.
با ذوق سمتش رفتم که صدای مامان از آشپزخونه آمد:
به درخواست نویسنده لینک های دانلود برداشته شد
رمان هایی پرمخاطب انجمن یک رمان:
رمان سربهسر دردِسر | کارگروهی
رمان لگام گسیخته | شقایق سیدعلی
رمان آیین آفرودیت | غزل نارویی