خلاصه رمان:
کسانی سر راهش قرار میگیرن که برخی زندگیش رو سخت تر و پر فراز و نشیب میکنن و برخی راه رو براش هموار میکنن و عشقی که فراغ چندین ساله رو به همراه داره و در نهایت آخرین بوسه…. آروشا چگونه با این سختی ها مقابله میکنه؟………
دانلود رمان خندید و رفت زود کیفمو انداختم رو کولم و سوشرتمو برداشتم و خودمو دقیقا رسوندم پشت سرش تقریبا ترافیک بود واس همین بهتر میتونستم نقشمو عملى کنم دور و برمو نگاه کردم معاونا نبودن سما پیش سیما بود و دستشو گرفته بود تو اون بین یه راه در رو هم واس خودم در نظر گرفتم چون میدونستم رم میکنه میافته دنبالم تو یه حرکت با پام از پشت زدم به عصبش که پاش سست شد میخواست بیافته که سما نگهش داشت برگشت تا منو دید رم کرد دیدم هوا پسه زود اینو اونو هل دادم دوییدم از پله ها تو حیاط مدرسه ورفتم تو کوچه تکیه دادم به دیوار نمیرسید که بگیرتم با اون ضربه اى که من زدم راه رفتنش زورکى حالا بیاد منو بگیره عمرا آروم از میون جمیعت مدرسه سرمو بردم لاى در مدرسه دیدمش لنگ لنگ راه میرفت حقته خب خیالم راحت شد رفتم داخل حیاط با فاصله و صداى بلند گفتم:به پر و بال من بپیچى از این به بعد همین من مثل دور و بریات نیستم هر غلتى بکنى خفه خون بگیرم دست و پات بم بخوره میکشونمت دفتر تو پروندت ثبت میکنم حالا ببین.
با خشم نگام میکرد بى توجه بهش با قدم هاى بلند خودمو رسوندم به بچه هاى سرویس اعصابم به کل داغون بود انگار نه انگار مدرسه دبیرستان فرزانگان بود وضع بیمارستان راضى بهتر از اینجاست.
سوار سرویس شدیم طبق معمول سر و صداى بچه ها رفت بالا گوشى هاشونو در آوردن
شیرین:آروشا د رو کن اون گوشیتو
دانلود رمان آخرین بوسه
–هزار بار گفتم بازم میگم من گوشى نمیارم شیرین گرفتى؟
فاطمه-بیخى آروشا ولشون کن چى شده؟دمقى؟
–بیخیال فاطى این یثربى اعصابمو ریخته به هم.
–من که میدونم فقط یثربى نیس هنوزم رو راست نیستى
–فاطى یه امروزو بیخیال من شو
دستشو انداخت دور شونم و گفت:اوکى دوستم
دانلود رمان عاشقانه آخرین بوسه فاطمه عالى بود عالى سه سال پیش تو خرداد ماه بعد امتحان ترم دوم با هم آشنا شدیم و از همون موقع هم مدرسه بودیم ولى من وقتى قاطى میکردم مثل الان ناراحتش میکردم
آیدا:آروشا چته بابا گوشیتو در آر یه رمان توپ بزنم حالشو ببر
نه اینا دس بردار نبودن معمولا گوشیم همرام بود ولى از اونجایى که بین یه مشت آدم فروش بودم به هیشکى غیر فاطى نمیگفتم.به حرفاشون بى محلى کردم خوشبختانه اولین نفرى که پیاده میشد من بودم بالاخره رسیدم پیاده شدم مسیره کوچه تا خونه رو پیاده میرفتم کوچه صد مترى نبودا بخندین بهم زنگ رو زدم در باز شد سعى کردم آروم باشم و پاچه نگیرم سوار آسانسور شدم و طبقه سوم رو فشار دادم.
رمان هایی پیشنهادی ما به شما:
رمان سر به مهر | افسانه نوروزی
رمان تُنگی بلورین برای ماهی | س.سرحدی
رمان درپس افسانهها | بیتا صادقی
رمان باران عشق و غرور | zeynab227
همه میگن ادم دل سنگی هستم
حتی وقتی دوستم مرد دوست صمیمم براش گریه نکردم
ولی این رمانت خیلی اشکمو در اورد🥺
ایی اروشاااا ارشااام 😭
اوستاااا
رهااا
سپهر
اراززز
واییییی😭
آره واقعا بعد خواندن این رمان خیلی حالم بد شد واقعا غصه خوردم مخصوصا برای اوستا
خیلی خیلی بیش از حد زیبا بود😭 و رمانتیککک بهترین عاشقانه ای بود که خوندم
عزیزم میتونم رمانت رو توی چنلم بارگزاری کنم به اسم خودت؟