دانلود رمان غوطه در گرداب ⭐️

خلاصه رمان :

دانلود رمان با عجله وارد ساختمان شد و توسط آسانسور خود را به طبقه ی پنجم رساند ، عجله ی که داشت کاملاً در حرکات و رفتارش مشهود بود و می‌خواست خود را زود به مقصدش برساند ، طبقه ی پنجم از آسانسور خارج شد و سریع به سمت واحد ۱۰ رفت و زنگ را فشرد ، برای اینکه اهالی خانه زودتر در را باز کنند چندین بار پشت سر هم زنگ را زد که بالاخره در توسط جوانی همسن خودش گشوده شد و معترضانه گفت : چه خبرته ؟  مگه سرآوردی ؟

جوان عجولانه گفت : پیداش کردیم سامیار ، پیداش کردیم .

سامیار ابروی در هم کشید و گفت: آدالان  ؟؟؟ نه ، خواهرش  . کجاست ؟

 توی آسایشگاه بیماران روانی بستریه .

سامیار متعجب گفت : آسایشگاه ؟ اونجا برای چی ؟

 نمی دونم ، رفته بودم روزنامه بگیرم واسه ت ، داشتم روزنامه ها را ورق می زدم که  عکسش را ‌توی روزنامه دیدم ، بیا ببین .

و روزنامه را که در دست داشت به سمت سامیار گرفت، سامیار با دیدن عکس گفت : آره، خودشه .

 با شماره ی که زیرش نوشته تماس گرفتم گفتم من صاحب این عکس را می شناسم ، آدرس آسایشگاه را گرفتم و ‌اومدم اینجا .

 صبر کن حاضر بشم – تو ماشین منتظرتم

کامران با ماشین من می ریم ، ماشینت را ببر تو پارکینگ.–  باشه .

سامیار به داخل برگشت و خیلی زود حاضر شد ، کامران کنار سانتافه  مشکی سامیار انتظارش را می کشید که با آمدن سامیار هردو‌سوار شدند و از پارکینگ خارج شدند .

اجازه ی ورود با ماشین را به آنها ندادند ، ناچارا از ماشین پیاده شدند و وارد حیاط بزرگ و زیبای آسایشگاه شدند، حیاطی بزرگ با درختانی سر به فلک کشیده که  با ترتیب زیبای کنار هم ایستاده بودند  و شمشادهای که خیلی زیبا هرس شده بود، سامیار

 

دانلود رمان غوطه در گرداب

 

دانلود رمان غوطه در گرداب

 

دانلود رمان عاشقانه غوطه در گرداب نگاهی به اطرافش انداخت و گفت : خوبه ، خوشم اومد ، آسایشگاه زیبایه ، از اونچه که از آسایشگاه توی ذهنم بود کلی فرق داره .

 انگاری هتل هیلتون .

وارد ساختمان شدند ، نیمه ی کریدور را که پیمودند به ایستگاه پرستاری رسیدند .

– سلام خانم ،روزتون بخیر .

پرستار از جا برخواست و گفت : سلام بفرمایین .

سامیار روزنامه را مقابل پرستار گذاشت و گفت : ما این دختر را می شناسیم .

پرستار متعجب گفت : واقعا ؟  اسمش آیلار ، خواهر دوستمون .

 روان پرستار مکثی کرد و گفت : شما باید با آقای دکتر قانعی صحبت کنید ، اتاقشون انتهای همین کریدور ، سمت چپ ، اسمشون هم روی در هست . ممنون .

و هردو به راه افتادند ، دکتر قانعی مشغول صحبت با تلفن بود که ضرباتی به در خورد .

 بفرمایین .

سامیار و کامران وارد اتاق شدند ، دکتر با اشاره ی سر عذرخواهی کرد تا صحبتش را با کسی که پشت خط بود تمام کند .

پس بیا خودت کارای هماهنگیش را انجام بده . منم واسه ت آرزوی موفقیت می کنم . فعلا خداحافظ .

تلفن را گذاشت و گفت: عذر می خوام ، بفرمایین .

  سلام آقای دکتر

 سلام بفرمایین

سامیار جلوتر رفت و ضمن اینکه دستش را برای دست دادن جلو می برد گفت : رفعت هستم،  سامیار رفعت  و دوستم کامران رضایی

دکتر دستش را جواب داد و گفت : خوشوقتم . چه کمکی می تونم بهتون بکنم ؟

سامیار روزنامه را به دکتر نشان داد و گفت : ما این دختر را  میشناسیم .

دکتر خوشحال و ناباور گفت : واقعا ؟ پس شما بودید تماس گرفته بودید ؟

دوستم کامران تماس گرفته بود .

 دکتر نیکان حتما از شنیدن این موضوع خیلی خوشحال میشه . بفرمایین بنشینید .

هردو نشستند و ‌دکتر هم پس از نشستن گفت : می تونم بپرسم چه نسبتی با اون دختر دارید ؟ می بخشید اسمش چیه ؟

 

یه نگاه را حتما الویت بزار:

رمان انـــکار | افسانه نوروزی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

رمان ترامادول | ~Yäs کاربر انجمن یک رمان

رمان فریفته | Yeganeh_S کاربر انجمن یک رمان

دانلود رمان عشق در ضربات پنالتی

رمان قلب یخی

5/5 - (2 امتیاز)

منتشر شده توسط :REZA_M در 1600 روز پیش

بازدید :3895 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

غوطه در گرداب

نویسنده

م .صالحی

ژانر

عاشقانه

طراح

PARISA_R

تعداد صفحات

349

اندروید

دانلود فایل apk

پی دی اف

دانلود فایل pdf



دیدگاه خود را بنویسید . تعداد نظرات : ( 16 )


  1. نویسنده گفت:

    سلام میشه به من بگویید من چطوری این رمان دانلود کنم ؟ آخه من چی بگویم ؟

  2. ساناز گفت:

    لینکش مشکل داره دانلود نمیشه

  3. ساناز گفت:

    سلام مرسی درست شد

  4. گل گفت:

    سلام‌واقعا جالب و قشتگ بود دستتون درد نکنه عالی

  5. سید گفت:

    عالی و قشنگ، خوشمان آمد

  6. نویسنده گفت:

    سلام. رمان زیبایی بود توصیه می کنم بخونید

  7. فاطمه گفت:

    خیلی عالی بود

  8. Azita گفت:

    رمان قشنگی بود ممنون

  9. بهار گفت:

    رمان خیلی خوبی بود و نمیشد به راحتی جریاناتو حدس زد
    فقط یکم آخرش سریع تموم شد و بخش عاشقانش کم بود

  10. م.صالحی گفت:

    سلام و درود
    و سپاس از وقتی که گذاشتید و ممنون از نظر خوبتون و دقیقتون ، حق با شماست کمی برای پایان رمان عجله به خرج دادم .

  11. م.صالحی گفت:

    سپاس دوست عزیز

  12. نویسنده گفت:

    با سلام ممنون از رمان خوبتون ،خیلی لذت بردم ،منتظر بقیه آثارتون هستم

  13. م.صالحی گفت:

    سپاس دوست عزیز، ان شاءالله به زودی

  14. نجوا گفت:

    خیلی خوشم اومد، داستانی به نسبت جدید و هیجانی

افزودن نظر