خلاصه رمان :
دانلود رمان رهایم نکن قصه ی عشق دختری به اسم رهاست! دختری ساده که نمی تونه به پسر مورد علاقه اش بگه دوستش داره، ولی در جریان دوستی رها با دختری به اسم سوگند، مسیر زندگیش عوض می شه و یه جورایی نا خواسته در کنار پسر مورد علاقه اش قرار می گیره.داستان رها، از نوع داستان های همکاری با پلیسه ، اما با محتوای متفاوت و اتفاق های هیجانی و جذاب! رهایم نکن: داستان پلیسی، عاشقانه و هیجانی، با پایان خوش است.
دلم نمی خواست ماجرای خواستگاری محمد جدی بشه یا اینکه حتی بهش فکر کنم، برای همین هم دل رو به دریا زدم و با صدای بلندی برای اینکه مامان بشنوه گفتم: مامان جان جواب من منفیه!
مامان که خوشحالی از درخواست سلیمه خانم توی رفتارش موج می زد، برگشت و با عصبانیت و تعجب نگاهم کرد و گفت:
– حالا بزار بیان! بعد براشون ناز کن.
– من ناز نکردم! از همین الان می گم جواب من منفیه.
مامان که فکر نمی کرد به این زودی جواب منفی بدم و درواقع از جواب مثبت من مطمئن بود راه رفته رو برگشت و گفت:رها!من رو کچل کردی تو!من نمی دونم روی پسر به این خوبی دیگه می خوای چه عیبی بزاری؟
–عیب نمی ذارم فقط دوستش ندارم و نمی خوامش!
– رها جان عزیز دلم! محمد پسر خوبیه! کار و خونه زندگیش هم که رو به راهه، حالا هم که خدا زده پس کله اش و می خواد بیاد تو رو بگیره، عزیزم! دختر تا یه سنی براش خواستگار میاد و از اون به بعد به قول قدمیا باید به حالش گریست و…
دوباره مامان داشت نصیحت می کرد که وقتی سنم بالاتر بره باید هر کوروکچلی رو بگیرم و با بد و خوبش بسازم، ، اما گوش من به این حرفا بدهکار نبود و کار خودم رو می کردم!
دانلود رمان رهایم نکن
دانلود رمان عاشقانه گرچه حرفای مامان درست و محمد کیس مناسبی برای ازدواج بود، ولی باز هم دلم از عقلم زیاد بود و بهم می گفت امیدوار و منتظر باشم و این باعث می شد بی برو برگرد به خواستگارم جواب رد بدم.
مامان که نصیحت کردنش تموم شده بود دوباره به سمت اتاقش رفت و من هم درحالی که هدی رو صدا می زدم وارد آشپزخونه شدم.
هدی تو خسته نشدی بس که چپیدی توی اتاق و آهنگ گوش دادی؟
هدی که گویا منتظر بود تا من صداش بزنم بلافاصله از اتاقش خارج شد و خودش رو به آشپزخونه رسوند و با یه لبخند گنده روی لبش روی صندلی نشست.
از چشمای شیطونش فهمیدم قصد سربه سر گذاشتن من رو داره!
می دونستم همه چیز رو شنیده و منتظر مونده تا حرفامون تموم بشه بعد از اتاق بیرون بیاد.
قبل اینکه هدی دهن باز کنه وچیزی بگه با عصبانیتی که دلم می خواست سر یکی خالیش کنم گفتم: هدی چیزی نگی که هر چی دیدی از چشم خودت دیدی!
هدی صورتش رو به حالت قهر برگردوند و اخماش رو توی هم کشید و من
سر جام دست به سینه وایستادم و گفتم: حالا نمی خواد قهر کنی، بگو ببینم چی می خواستی بگی؟
– ریز نگاهم کرد و گفت: رها! تا کی می خوای منتظر بمونی؟
رمان های پرطرفدار انجمن یک رمان:
رمان این عشق مرد میخواهد | آرزو توکلی کاربر انجمن یک رمان
رمان محکوم به حبس ابد| علیرضا شاه محمدی کاربر انجمن یک رمان
رمان آیسبرگ(کوهیخی) | دخترعلی نویسنده انجمن یک رمان
خیلی عالی بود
نویسنده عزیز خسته نباشید
حتما بخونیدش موضوعش با بقیه رمان ها خیییلی فرق داره
دستتون درد نکنه خوندمش عالی بود دمتون گرم
عالی بوددددددددددد
خیلی از رمانش خوشم اومد دست نویسنده گلش درد نکنه
خیلی رمان زیبا و جالبی بود
از خوندنش لذت بردم
خسته نباشید