در بین این هیاهو…در بین اینهمه رنج و عذاب…در بین اینهمه فراموشی و ترس… جالب است! هنوز زندهایم! زندهام و زندگی نمیکنم. در بین اینهمه فقر… اینهمه درد… اینهمه خفگی…با اینهمه عقیدههای پوچ و غلط تو، آن هم درست در گوشم…من زندهام اما زندگی نمیکنم!
اما میدانی؟ روی زنده بودنم تأکید میکنم!
چون جالب است منِ پوستکلفت و تویِ مردهپرست، هر دو با هم هنوز زندهایم.
***
میدانی؟!
در تعجبم که چرا در بین اینهمه
جهالت و نادانی
زندهام!
چرا نفس میکشم، چرا سرِ پایم،
چرا زندهام!
گاهی با خود فکر میکنم، من چه قوی هستم…
من چه قدرتمندم که در اینهمه فقر زندهام!
دانلود دلنوشته هنوز زندهایم
سخت است؛ واقعا سخت است
نتوانی حرفت را صریح بگویی!
نتوانی آنطوری که میخواهی زندگی کنی!
همانند یک مرده باشی؛ مردهای که نتواند کاری
را میخواهد انجام بدهد، اما زنده باشد، قلبش بتپد… .
***
سخت است؛ واقعا سخت است
نتوانی حرفت را صریح بگویی!
نتوانی آنطوری که میخواهی زندگی کنی!
همانند یک مرده باشی؛ مردهای که نتواند کاری
را میخواهد انجام بدهد، اما زنده باشد، قلبش بتپد… .
***
شخصی از درون وجودم فریاد میزند:
-«آخرشه، تمومش کن!»
آرام به ارتفاع زیر پایم نگاه میکنم؛
بلند است و زیبا! دوست دارم در آغوشش بگیرم اما…
زندگیام چه میشود؟ من میخواهم زندگی کنم!
با هم که تعارف نداریم! من از زنده ماندن خسته هستم اما با این وجود، زندگیام را دوست دارم!
***
در بین سرمای قلب اطرافیان، زیر فشار حرفها و کارهایشان،
در مقابل کنایهها و طعنههایشان
جالب است هنوز زندهایم!
***
شاید نباید ذهنم را زیاد درگیرشان کنم؛ اما به این فکر میکنم که به جای آنها زندهام و زندگی میکنم.
حس میکنم اضافی هستم،
حس میکنم نباید باشم و حتی بودنم اشتباه است!
اما درست در مقابل تمام اینها، خودم را برای زنده بودن ستایش میکنم.
شاید لایقش بودم و شاید نه؛ اما مهم این است که در بین اینهمه مشکل من هنوز زندهام… .
***
گاهی شک میکنم من از چه جنسی هستم!
از خود میپرسم «جنس من چه است؟!»
آیا اینهمه توانایی در بین این مشکلات نرمال است!
و اما… گاهی با یک لبخند خسته میان حجم زیادی از درد و سختی، میگویم «من هنوز زندهام»!
دلنوشته های انجمن یک رمان:
دلنوشته از سرایت بداهه می گویم |sanam_gh_کاربر انجمن یک رمان
سفید، سیاهترین رنگ است|*AFSOON* کاربر انجمن یک رمان