مرثیه می خواند!
خاموش باشید و به نوشتههایِ خون آلودِ رویِ دیوارههایِ سرداب بیتوجهای کنید و به جغدی که واج و واج اوازی شرم ناک سر میدهد کاری نداشته باشید چرا که انها به سجده در آمدهاند انها روح اشان را فروختهاند! شاید درکِ اینایی که من دارم مینویسم سخت باشه ولی همه ما یه نیمه تاریکی تو ذهنمون داریم که همش سعی میکنیم به اون بی توجه باشیم این نوشتهها هم از اون نیمه تاریکِ ذهن میاد!
و منی کز کرده در ملکوتِ فاسده ذهنم
برایِ سیاهی روحم
می گریم
***
ملکوت”عظمت، عالم”
استخوانهایم
از درد فریاد میکشند
و برایِ خونِ راه افتاده از میانشان
گریه سر می دهند و به سوگواری میشینند!
دانلود دلنوشته دیجور
شب ها بیاختیارانه تن میدهم
به همخوابگی با قرصِهایی
که صبح به صبح
سحر نیامده عق میزنم
قرصهایِ فرو رفته در گلویم را!
در رگهایِ فرسوده من
خون تو به رنگ در میآید
و منی که
سخت در حالِ
دریدنِ خونابههایِ تو هستم!
و من مینگرم به رقصِ جنجال امیزِ
شیطانِ کوچکِ درونم
و پای کوبیهایِ رقت انگیزِ او!
خاموش شدهام همانندِ
مادری که در حالِ تلاش برایِ سقطِ نطفهاش است
خاموش شدهام همانندِ
بیوهای که با حرفهایِ مردم برایِ خود طنابِ داری میسازد!