خلاصه رمان :
دانلود رمان دختر ماه جلد دوم سوین اجبار میشه بخاطر عزیزانش خودش رو معامله کنه..ولی بعد اسیر شدنش توسط جیمز میفهمه که تمام این مدت وسط یه بازی ای بوده که از خیلی سال پیش برنامش رو چیده بودن…بالدازار نمرده و
اومد نزدیک و دستشو گذاشت رو شونم و گفت مت:خواهش کردما…بیا بریم…همه دوس دارن ببیننت…میدونی چن ماهه که از همه فراری ای…باور کن دنیا به آخر نرسیده..من بهت قول میدم که سوین رو دوباره یه روزی میبینیم… ساشا:اگه ندیدم چی؟ مت:من مطمئنم که دیر یا زود دوباره میبینیش…
آهی کشیدم و به طرف کمد رفتم…
یه کت و شلوار مشکی با پیراهن مشکی برداشتم و رفتم توو سرویس پوشیدمشون…مت توو این چن وقت با حرفاش بهم امید میداد و شاید تا الان بخاطر این امید ها هس که طاقت آوردم… از سرویس بیرون رفتم و موهام رو آماده کردم…مت نگاهی بهم انداخت و گفت مت:ساشا چرا مشکی اخه؟؟!! مت اذیتم نکن…من لباس رنگی نمیپوشم…
آهی کشید و دیگه چیزی نگفت…منم یکم قیافه ژولیده ام رو مرتب کردم و همراه مت از اتاق بیرون رفتیم…
با تنی خسته از اون سالن کوفتی بیرون اومدم و به سمت اتاقم رفتم…بعد چن ساعت کار همه انرژیم تحلیل رفته بود ولی فایده ای نداشت…قبلا خودم نمیخواستم که موجود قوی بسازم ولی الان که میخوام نمیتونم…
از لوسی یه جام خون گرفتم و داخل اتاقم رفتم که یدفعه رز کنارم ظاهر شد…
با حرص چشمام رو بستم و رو به رز غریدم هزار بار بهت گفتم اینطوری یدفعه ای ظاهر نشو…
رز همون خدمتکاریه که ماموره خودم کردم و بهش گفتم مراقب ساشا و بقیه باشه…هرشب میاد گزارش همه چیو میده و حالاهم واسه همون گزارش اومده حتما… لبخندی بهم زد و گفت رز:معذرت…چخبر حالا…خسته به نظر میرسی…
_چیزی نیس…تو بگو چخبر...همه خوب بودن؟ با قیافه متفکری اومد کنارم نشست و گفت
رز:سوین واسم خیلی عجیبه…امشب توو قصرتون جشن بود ولی قیافه همه گرفته بود و ناراحت….همچین جشنی ندیده بودم والا… جشن!!!نفهمیدی جشن چیه؟!!
رز:نه… متفکر به قیافه رز خیره شدم…ینی بخاطر چی جشن گرفتن…یه ماه پیش رز بهم گفت عروسی سامی و پری بوده ولی الان که نه عروسیه و نه تولد کسی..پس جشن چیه…
دانلود جلد دوم دختر ماه
دانلود رمان تخیلی رز:میگم سوین هوم؟ رز:بیا باهم بریم خودت هم ببینشون هم که شاید بفهمی جشن واسه چیه… چرت نگو رز…جیمز گفته اگه برم پیششون زندشون نمیزاره... رز:جیمز گفته خودت رو بهشون نشون نده از دور ببینیشون که مشکلی نداره…
بلند شدم و رفتم کنار پنجره…به آسمون خیره شدن و آهی کشیدم…آره شاید واقعا امشب وقتش بود که بعد پنج ماه حداقل از دور ببینمشون…نفس عمیقی کشیدم و به رز گفتم باش بریم…
رز یه نیمه جن بود و توانایی طی الارض رو داشت..شنل مشکیمو سرم کردم و دستمو گذاشتم توو دست رز…چشمامو بستم و که باد خنکی رو حس کردم و چن ثانیه بعد رز گفت که چشمام رو باز کنم…
چشمامو که باز کردم دیدم پشت قصریم…اشک توو چشمام جمع شد..ینی الان عزیزترین آدمای زندگیم چن قدم فقط باهام فاصله داشتن… لبخندی دردناک زدم به رز گفتم چجوری بریم اونجا که مارو نبینن؟
رز:خب جوری که دیده نشیم…
چپ چپی به رز نگاه کردم و غریدم مثل آدم توضیح بده..بیست سئوالی راه ننداز لطفا..
تک خنده ای کرد و گفت رز:منظورم اینه که نامرئی شیم ..
اهااا …چن وقت پیش جیمز استفاده حرفه ای از تمام نیروهام رو بهم یاد داد و الان هیچ مشکلی ندارم…
_اوهوم درست میگی باش بیا بریم پس.. رز نامرئی شد و منم چشمامو بستم و ثانیه ای بعد باز کردم که رز رو کنارم دیدم…این ینی منم نامرئی شدم…ما هروقت نامرئی بشیم میتونیم همدیگه رو ببینیم ولی اگه من توو حالت عادی باشم و رز نامرئی بشه،من نمیتونم ببینمش…
نفس عمیقی کشیدم و راه افتادم سمت باغ… وارد باغ که شدیم کلی آدم دیدم که وایستاده بودن و باهم حرف میزدن…چشم چرخوندم تا بچه ها رو پیدا کنم…
هرچی گشتم پیداشون نکردم که با ضربه رز بهش نگاه کردم …با چشماش به روبرو اشاره کرد…
اونطرف رو نگاه کردم که با دیدن ساشا حس کردم نفسم برای ثانیه ای رفت….
یه نگاه به این رمان ها هم بنداز:
رمان آیسبرگ(کوهیخی) | دخترعلی نویسنده انجمن یک رمان
رمان باران عشق و غرور | zeynab227 کاربر انجمن یک رمان
قشنگه. فصل سومش کی میاد؟
هر دو جلدش عالییی بود منتظر جلد سوم…♡
خوب بود بامزه بود و موضوعش جدید
خیلی تابلو از رمان درنده تاریکی خانم الناز دادخواه تقلید کردی.ولی غیر حرفه ای.همه اتفاقات خیلی سریع رخ میداد.توانایی ب دست اوردن عاناصر فوق العاده مصنوعی بود.ب همه پیشنهاد میکنم درنده تاریکی خانم دادخواه رو از دست ندن
واییییییییییی خدا پس کی فصل سومش میادددددددددد
سلام میکنم به نویسنده!
بنظرم نوشتنتون جای کار داره؛خیلی سطحی و معمولی
مینویسین کاری ک همه میتونن بخونن
من فصل اول رو خوندم بیشتر از تیکه کلام برای
زیبایی نوشته استفاده کرده بودین در حالی که میتونستین
کلمات زیباتری بکار ببیرن!مطالعتون و دایره لغاتتون رو
افزایش بده عزیزم!برای یک کسی که علمش رو نداره
طبیعتاً خوب بنظر میاد ولی من با یک صف خوندن تمام
اشکالات نوشتون رو پیدا کردم!بیشتر تلاش کنید به امید
موفقیتتون
میگم ی رمان هست قبلا تو کافه بازار گوگل بود هرچقدر سعی میکنم اسمشو یادم نمی یاد ژانر تخیلی ترسناک بود درباره ی پسره به کارلوس که نیرو های عجیبی داشت بعدش پرواز روح میکنه ی کتاب جادویی پیدا میکنه ی پسره مو سبز چمنی هم تو شخصیت هاش یادم اسم رمان رو کسی هست بدونه ؟
سلام خسته نباشید محدثه جان
من طرفدار همه ی رمان های شمام
همههههه رو خوندم و واقعا لذت بردم مخصوصا از رمان من دختر افسانه ایم واقعا کارتون حرف نداره