– تو رو که دیدم خستگیم در رفت. پاشو حاضر شو.
با دست راستش ضربهی محکمی بر روی رانم زد که ورد دستش بر پوستم گزگز ایجاد کرد.
از جایم بلند شدم و با دست کمی رانم را ماساژ دادم و دیوانهای به او گفتم. به سمت اتاق خواب رفتم.
بر روی تخت نشستم. حس بدی داشتم در کنار او که خیانتش را به چشم دیده بودم. به خود گفتم:
– (نوبت بازی تو شده)
مانتو زرشکی رنگ بلندم که از دو طرف چاکی تا زانو داشت برداشتم. به همراه شلوار چرم مشکی رنگ و شال قرمزم. چشمهای عسلی رنگ خمارم را با خط چشم پهنی آرایش کردم. رژ لبی را که هیچ وقت به جز خانه اجازه نداشتم استفاده کنم را از کشوی میز آرایشی برداشتم و در آیینه به خود لبخند زدم و گفتم:
– اگر بر روی ل**ب بقیه دوست داری و شادت میکنه شاید منم دوست دارم بزنم تا بقیه نگام کنن.
رژ ل**ب قرمز را بر روی ل**بهای بیرنگم کشیدم. موهای طلایی رنگم را یک طرف صورتم ریختم و از اتاق خارج شدم. لبخند کجی که موقع عصابینت گوشه لبهایش را میکشید و دندانهای سمت راستش را به نمایش گذاشت و با دستی به کمر سنگینی بدنش را روی پای چپش انداخت گفت:
– این…
دستم را تکان دادم و گفتم:
– امشب شبه منه؛ لطفاً دخالت نکن.
– اگه اتفاقی افتاد گردن خودت.
به سمت درب خانه رفت. قبل از باز کردن در توسط فوآد،جلویش ایستادم و گفتم:
– باید قول بدی اگه کسی حرفی زد هم کاری نداشته باشی. یعنی از این به بعد هیچکاری به تیپ من و رفتار بقیه نداری قبوله؟
دستش را به در تکیه داد و کمی خودش را سمت صورتم خم کرد و گفت:
– اونوقت دلیل این کارات چیه؟
لبخندی زدم و با دست فشار زیادی به سینهاش وارد کردم که صاف ایستاد. بوی عطرش بر خلاف گذشته که هوش از سرم میبرد