خلاصه رمان :
دانلود رمان ستون فقرات شیطان یه دختر، که میون یه دنیای ترسناک گیر میفته! یه دختر که توی این خونه نفرین شده؛ اسیر شده و با تمام وجود آرزو مرگ میکنه… یه دختری که از جای جای اون خونه میترسه… یه دختر کهاز لالایی های کودکانه هم میترسه. از عروسکهای پارچهای! این دختر، از همه چیز ” وحشت ” داره! از شیطانی که اون جا زندگی می کنه و اون هر لحظه با چشمش، ستون فقرات شیطان رو با چشم مشاهده می کنه!
لالالا جیغ
این صدای مرگه… این ترانـهی مرگه
دیگه هیچوقـت، نمی.خوام لالایی بخونی!
از عروسـکها بدم میاد، از نقاشیهای کودکانت
کاش چشمهام رو ببندم و دیگه هیچوقت بیدار نشم!
ستایش مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانیان است.
تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوئیم.
ما را به راه راست هدایت فرما!
به نام خداوند جن و انس
دور یکی دیگه از آگهیها خط کشیدم. بهار نگاهی بهم انداخت و آهی کشید و گفت:
دانلود رمان ستون فقرات شیطان
دانلود رمان ترسناک بیشعور، انگار مجبوری.
لبم رو به دندون گرفتم و بدون اینکه نگاهش کنم؛ گفتم:
– آره مجبورم، این کار نونی توش نداره!
با عصبانیت گفت:
– آخه یهنفر آدم چهقدر مگه پول میخواد؟
حرصی خودکار رو کوبیدم به روزنامه و سرم رو بلند کردم.
– بهار میشه ببندی گاراژت رو؟ بابا همین یهنفر آدم توی اجاره خونش مونده، توی نون شبش هم مونده!
قیافش و کج کرد و گفت:
– بمیر اصلا!
چشم غرهای بهش رفتم و سرم رو برگردوندم تو روزنامه، که چشمام به یه تبلیغ افتاد. پرستاری بچه بیست و چهار ساعته! آخجون اگه بگیره چی میشه!
معمولاً رابطه خوبی هم با بچهها دارم و اینکه، جای خواب هم تأمین میشه!
ای جونم! خوشحال آدرس خونه رو برداشتم. شماره تلفن نذاشته بود. به ساعت مچیم نگاه کردم؛ نیم ساعت دیگه تعطیل میشدیم.
وقتی کار تموم شد؛ با بهار تا ایستگاه بیآرتی رفتم. بیآرتی رسید؛ وای که چقدر شلوغ بود! وایستاد، از بهار خداحافظی کردم و بهزور خودم رو بردم داخل! فکر کنم یه پنج کیلویی کم کرده باشم! مثل اسب وایستادن تکون هم نمیخورن!
موهای قهوهای و طلاییم رو فرستادم تو مقنعهم و هندزفری رو گذاشتم تو گوشم. دستم رو گرفتم به میله و نگاهم رو دوختم به بیرون. مهراب میخوند؛ ولی من فکرم یه جای دیگه بود! فکر بدبختی و بیکسی.
از بیآرتی پیاده شدم و به سمت ساندویچی شیک سر کوچمون رفتم.
میلاد، پسری که صاحبش بود و توش کار میکرد؛ پسری بود خوشگل و خوشتیپ، که بدجور شیفته و خاطرخواه بنده بود.
البته همسایهها میگفتن و واقعیتش منم با نگاهاش متوجه شدم. منم بدم نمیاومد ازش، پسر خوب و مؤدب و خوشگلی بود!
باخجالت وارد شدم، چشمهای طوسیش، من رو هدف گرفتن. لبخند محجوبی زد و گفت:
– سلام ماحی خانوم.
لبخند شرمگینی زدم و گفتم:
– سلام آقا میلاد حالتون خوبه؟ خانواده خوب هستن؟
سرش رو انداخت پایین و گفت:
– به لطف شما، بفرمایید چیزی میخواستید؟
لبم رو گزیدم و گفتم:
– بله، خواهشاً یه چیز برگر.
سرش رو تکون داد و اشاره کرد به صندلیهای شیک و گفت:
– شما بشینید تا من حاضر کنم!
به سمت صندلیها رفتم و نشستم. نگاهم رو انداخته بودم پایین و لبم رو میگزیدم، چشمهاش خیلی قشنگ بود. بیصاحاب مونده!
رمان های پرطرفدار عاشقانه:
رمان این عشق مرد میخواهد | آرزو توکلی
رمان اِنـــکآر | افسانه نوروزی
میتونست بهتر باشه خیلی خلاصه شده
حق باشماست دوست عزیزم
شما خودت نویسنده ای ولی رمان بسیار زیبایی بود
سلامت باشین لطف دارین
خوب بود درکل خسته نباشید
سلام عااااشق رماناتمممم و همیشه منتظرم رمان جدید بدی محدثه جون قلمت فوق العادست موضوعاتتم ناب و بکره موفق باشی عزیزممممم🌹🌹🌹🌹💞💞💞
یکی از بهترین رمان هایی بود که من خوندم میتونست ادامه دار باشه ولی همین قدر هم از نظر من معرکه بود♥♥♥🌹🌹🌹
خوب بود دوست داشتم میتونست طولانی تر باشه اما بازم خوب بود ممنون
واییییی عالی و فوق العلاده بود من که عاشقش شدم فقط بنظرم شیطان یه چیز مسخرهایه اگه روح یا جن بود خیلی بهتر بود ولی درکل عالی بود من عاشقش شدم😃❤
عاشق رماناتونم قلم و ایده ها و فضاسازی ها و… خیلی عالی دارین خدا قوت بهتون😍❤
ماکه نفهمیدیم باید با جزییات باشه یا خلاصه؟؟؟؟؟؟؟؟چجوریش خوبه آخه؟؟؟؟؟؟
خیلی خوب بود عالی 😍😍😍😍😍😍😍😍😍
نمی گم رمان بدیه ولی زیادی دیگه غیرواقعیه اگه روح یاجن بود،بهتربودآخه شیطان واقعی چجوری می تونه این این کارارو بکنه.همم این که خیلی کم بود.ولی به هر حال ممنونم.
خیییلی باحال بود
با اینکه خلاصه بود خیلی خیلی دوستش داشتم.💙🌸
با اینکه خلاصه بود خیلی خیلی دوستش داشتم.💙🌸واقعا عشق منو نسبت به خدا بیشتر کردم منتظر قلمای دیگت هستم
اصلا این رمان ها معنی نداره و هر بار داستانش عوض میشه رفته رفته معنی داستان متفاوت میشه😐ولی اگه ادامه بدین و بیشتر روش کار کنین حتما بهتر میشه و ادامه دارش کنید😁👍😜
نظر هارو که خوندم گفتم چه رمان خوبیه با اشتیاق خوندم بعد فهمیدم چقدر چرته ینی چی آخه باباهه بچه رو ول میکنه پیشه پرستاره بعد پرستاره میفهمه دختره از وسطا گمشده اونی پیششه شیطانه مسخرس به نظرم باید بیشتر میگفت و اینکه شخصیت هاش زو عوض میکرد اسمش خوب بود اما اصلا به رمان نمیخورد