خلاصه رمان :
داستان دختری گم شده در سرنوشت، و پسری که جنون وار عاشق کسیه که بخاطر انتقامی پوچ باعث مرگش شده.اما واقعا دخترک داستان مرده!بعد از پایان فصل اول و مرگ رها رادمان جنون وار دیونه می شه و این امر باعث باز گشت رهایی که می شه که زندس.رها با اسم خواهر دوقلوش وارد زندگی رادمان میشه اما این برای انتقام.اما همه خوب می دونیم عشق قوی تر ازین حرف هاس
من اون روز دردش رو دیدم حتی باور نمی کرد دقیقا عین دیونه ها شده بود طوری که مجبور شدن با اصلحه بی هوشش کنن.
درسته تو ماشین جمشید بودم و دست و پام بسته بود ولی همه چیز رو از توی آینه می دیدم.
بعدها فهمیدم که اون پلیس بوده و بعد از تو از کارش استعفا داده.
اون دوستت داره دخترم تو مثل من کسی رو که دوستت داره و مطمعنم توهم دوسش داری رو از دست نده
سرم و تکون دادم و بغلش کردم. اتقدر گریه کردم تا خالی شدم. از بغلش بیرون اومدم.
بلند شد و به سمت آقا جون رفت. آقا جون از جاش بلند شد که بابا با اشک گفت:
–من و می بخشی آقا جون؟آقا جون هم که حالا همپای پسرش اشک می ریخت سرش و تکون داد.
بابا خم شد که دستش رو ببوسه اما آقا جون پیش دستی کرد و اون و در آغوش گرفت.
اون روز همه باهم آشتی کردیم. حتی من با مامان رقیه. امروز داشتم می رفتم خونم پیش رادمان و پسرم.
تصمیم گرفته بودم رادمان و ببخشم و به هر دومون یه فرصت دوباره بدم این بار واسه عشقی پاک بدون هیچ ترسی.
دانلود رمان رد پای اشتباه عشق جلد دوم
چمدونم و توی ماشین گذاشتم و بعد از خداحافظی به سمت خونمون راه افتادم، آره خونه ی من و رادمان و پسرمون.
آدرس و از یاشار گرفته بودم و رادمان خبر نداشت دارم می رم اونجا. بیست مین بعد جلوی در خونه پارک کردم و پیاده شدم. رنگ و زدم..لبخندی زدم و گفتم: چیه
هر دو باهم گفتن: نه اینا چقدر شبیه هم بودن نه؟ سرمو تکون دادم و در حالی که می خندیدم به سمتشون رفتم و گفتم:
–به خونمون خوش اومدم. رادمان دقیقا رو به روم ایستاد و گفت: باورم نمی شه این جایی.
بهش نزدیک تر شدم و توی یک وجبیش ایستادم. به خاطر شرطت نیومدم.
به چشم هاش خیره شدم و ادامه دادم. بخاطر عشقمون اومدم.
دارمهر که کنار ما ایستاده بود و بهمون زل زده بود با یه دستش دست من رو و با دست دیگش دست رادمان و گرفت و گفت:
حالا هم مامان دارم هم بابا. هر دو بهش لبخندی زدیم. رادمان خم شده و اول پیشونی من رو، و بعد گونه رادمهر رو بوسید.
–قول می دم خوشبختتون کنم.ئامروز عروسی یاشار و شراره بود و من مجبور بودم با این شکم بالا اومده برم عروسی داداشم.
وارد حال شدم تا راه بی افتیم که رادمان سمت راستم و رادمهر سمت چپم ایستادن و عین همیشه هماهنگ گفتن:
حرص نخور من نمی دونم اینا تمرین می کردن هم زمان صحبت کنن؟!
دستم و گذاشتم روی شکمم و گفتم:غصه نخور دختر مامان نوبت من و توام می شه. رادمان خندید و دستش و گذاشت پشتم و گفت:
بریم که دیر شد خانومم. سوار ماشین شدیم. لبخندی به خانوادم زدم و به این سه سال فکر کردم.
رمان های که ما پیشنهاد می دهیم به شما
دانلود رمان رد پای اشتباه عشق جلد اول
رمان معاوضه مهتاب وخون | mahsaaa
رمان این عشق مرد میخواهد | آرزو توکلی