خلاصه رمان :
دانلود رمان شگفت (جلد اول) این داستان بلند شدن و پس زدن سختیهاست یه چیز متفاوت از غم شروع میشه و پایانش شادیست. آیلار دختری که به خاطر اتفاقهای اطرافش، ترس از اجتماع، خانهنشین شده… با تمام احساسهایی که در قلبش هست پا به بیرون میذاره و معجزهای در قلبش رو میزنه و شاید این ترمیم برای زندگیش باشه! خواندن این رمان خالی از لطف نیست.
ترم بیا غذا بخور زود باش!
دوباره شروع کرد؛ معلوم نیست چه اتفاقی افتاده که مهربون شده. دو رگ داره که امروز رگ مهربونشه!
از سرِ جام بلند شدم. در رو برای به اصطلاح مادرم باز کردم. نگاهی بهش کردم؛ روز به روز چاقتر میشه.
– بله گشنه نیستم، تو هر کجا دلت میخواد برو.
لبخندی زد و گفت:
– باشه حواست به خودت باشه! غذا خواستی بخوری گرم کن.
همیشه میگه بهترین مادر در دنیاست! ولی فقط جلوی اطرافیان نه توی واقعیت،
نگاهی به تخت خوابم کردم. شاید فقط تنها چیزی که با من خوبه همین تَختِخوابه!
دانلود رمان شگفت (جلد اول)
– دخترهی چشم سفید! چرا خونه رو تمیز نکردیها؟ قایم شدی؟
رگِ بعدی مادر جان شروع شد. دلم میخواست بگم بهونه بعدی رو بگو! با این حال انگار زبونم کار نمیکرد.
عادتشه تا چیزی پیدا نکنه که به من ناسزا بگه خالی نمیشه.
پدرم که با زن جدیدش حالش خوبه؛ من باید جای اون زجر بکشم!
رمان طنز شگفت زده که در گوشی رو، روی تخت انداختم و از اتاق امدم بیرون. خدایا خودت کمک کن. نگاهم رو بالا اوردم. دیدم یگانه داره با مادرم صحبت میکنه. بدون توجه به من، همراه مادرم رفتن توی اتاق. یعنی چی میشه؟! روی مبل نشستم. صداشون نمیاومد. یعنی چیشد؟! قلبم تند تند میزنه؛ صداش رو میشنوم. احساس پوچی، بیش از حد دارم. نگاهم از در اتاق کنار نمیرفت؛ که تو یک لحظه در اتاق باز شد. محکم بهم خورد و فقط صدای داد شنیدم:
– تو میگی به خاطر این دختره بی کس و یتیم، بیام دیونه خونه! به زور تحملش میکنم؛ ازدواج نمیکنه راحتشم. زندگیم، جونیم، پایه این رفته.
یگانه با حرص گفت:
– خانم، این حرفا واقعا زشته که میزنید. احساس مادر بودن در قلبتون دارین.
– تو قلب من مرده، مادر بودن. تو کی هستی امدی اینجا؟ ادم دو روزه.
– اگه دخترتون، باعث میشه زندگیتون خراب بشه؛ پس من میبرمش.
– ببرش؛ به همه میگم مرده.
– واقعا که!
امد طرفم، دست من رو گرفت و به طرف اتاقم برد. در رو پشت سرمون بست.
– زود وسایلت رو جمع کن.
-اما…
– میدونی چرا کمکت میکنم؟ چون شبیه خواهر کوچیکمی، زندگیش همین جوری بود. مادرت الان شاید عصبانیه، ولی هیچ مادری از بچش دل نمیکنه.
– ولی ماله من فرق داره.
– امکان نداره. بدو وسایلت رو جمع کن.
وسایل رو جمع کردیم. از خونه امدیم بیرون. چمدون رو صندوق عقب گذاشت.
– بیا بریم که، زندگی جدیدی درست کنیم.
و دستش رو بالا اورد.
– میشه؟
من معمولا رمان دوجلدی نمیخونم اما اینو خوندم و بنظرم اگه نویسنده یکم بیشتر براش وقت میذاشت وتوصیفاتشو صحبتاشون یکم اروم تر پیش میرفت بهتر میشد اما درکل خوب بود برای شروع
منتظر جلد دوم هستم ببینم چطور پیش میره
جلددوم رمان کی میاد؟
جلد دوم پس؟
اگه میشه بزارین تو همین سایت یک رمان
جلد دوم در انجمن در حال تایپ هست با عضویت در انجمن میتونید مطالعه کنید