دانلود رمان تلافی تا نابودی ترنم دختر شیطون و زخم دیده ای که از جنس مخالفش متنفره ولی دست سرنوشت بازی عشق و نفرت رو براش رقم می زنه و خوبه اما من دیگه از ادامهی حرفم منصرفش شدم. دوباره همهمه ای تو کلاس بلند شد که ی محمدرضا با صدای گیرایی که داشت با حرفی که زد همه ساکت شدن.
حالا که نمی،گ خواید بیاید اصراری نیست ولی واقعا جاتون خالی خواهد بود چون
مهمونی های ترنم قابل توصیف نیستن، استاد می تونم دلیل تون رو بدونم که چرا نمی آید؟
استاد نگاهش و به سمت محمدرضا کشید.
چون دعوتی ازم نشده؛ من عادت ندارم جایی بی دعوت برم پس ترجیحم اینه که تو خونه باشم و استراحت کنم.
چندتا از دخترها و پسرها هم زمان به نشونهی اعتراض صدام زدن.
-ترنم؟
من که به خواسته ی دلم رسیده بودم از جام بلند شدم و رو به استاد گفتم:
آقای کریمی خیلی خوشحال می شیم.
بادست به بچه ها اشاره کردم.
– که پنج شنبه شب تو مهمونیم حضور پیدا کنید.
اینبار میترا بود که حرف زد
– حالا چی استاد؟ بازم نمی آید؟
استاد چند ثانیه ای مکث کرد بعد گفت: چرا الان که فکر می کنم می بینم بدم نمی اد
دانلود رمان تلافی تا نابودی
رمان عاشقانه تا نابودی در مورد تو این مهمونی که همه ازش تعریف می کنن حضور پیدا کنم.
دخترها شروع به دست زدن کردن و پسرها هم ایول ایول راه انداخته بودن
که استاد ازشون خواست که آروم باشن و به ادامه ی درس گوش کنن.
با ساکت شدن بچه ها با سرفه ای صدام رو صاف کردم.
– خیلی خوشحال شدم که دعوتم رو پذیرفتید اما نکتهای هست که باید یادآوری کنم این که حتما باید پارتنر داشته باشید.
استاد لبخندی زد.
– بار اولی نیست که می خوام برم مهمونی الان هم پارتنر دارم.
امیر که کنجکاو شده بود گفت: استاد پارتنرتون باید خیلی خاص باشه که افتخار همراهی با شما رو داره.
استاد سرش و به نشونهی نه بالا داد.
– نمی شه گفت خاصه بیشتر تو چشمه تا خاص بودن.
تلفن رو سر جاش گذاشتم و به سمت آیفون رفتم و در و باز کردم و خودم هم سریع از پلهها بالا رفتم. با دیدن اتاق مرتبم، ماتم گرفتم حالا از فردا باید در به در دنبال وسایلم میگشتم، بیا اصلا فردا چیه؟ از همین الان شروع شد، داشتم دنبال ساپورتم میگشتم که در اتاقم رو زده شد.
صدام رو بلند کردم.
– بله؟
صدای بمش از پشت در اومد.
– می تونم بیام؟
کشیده گفتم: نه خیر.
دوباره تقهای به در زد.
– ترنم زود باش، من حوصلهی منتظر موندن ندارم.
خوشحال از پیدا کردن ساپورتم به شوخی گفتم: خب نمون، کی گفت بمونی؟ راه باز، جاده دارز.
فکر نمی کردم نفهمه که باهاش شوخی کردم ولی نعرهذای که زد نشون دهندهی خیلی چیزها می تونست باشه.
– لعنتی، لعنتی!
رمان های در حال تایپ :
خیلی بیخود بود ناراحتم چرا وقتم رو صرفش کردم
عالی بود عالی
رمان خوبی بود ولی آخرش خیلی باز تموم شد و نیمی از ماجرا غیر قابل فهم شد
چه بلایی سر امیر حسین اومد؟ در واقع قضیه عارف و تمیم و بردیا و ۱۴ سال قبل چی بود؟و…
در طول رمان گریزی به این موضات زده شد ولی باز هم خواننده ی رمان ذهنش درگیر اتفاقات و سوالاتی میشه پاسخشون خیلی واضح نبود
اگر وقت بیشتری میذاشتید رمان بهتری میشد
نویسنده محترم خسته نباشید.منتظر رمان های بهتری از شما هستیم
در مجموع رمان خوبی بود ولی آخرش رو اصلا متوجه نشدم
بالاخره باید یه جایی به گذشته ترنم و بردیا اشاره میشد و چه بلائی سر پدر ترنم و همسرش اومد یا اینکه تمیم چجوری و با چه هدف و انگیزه ای دزدیده شد؟
سلام رمان بد نبود اما نامفهوم بودش مثلا قضیه گذشته و ۱۴ سال قبل چی بوده یا آخرش چیشد اصلا نتیجش ؟؟؟ به نظرم بی معنا و مفهوم بود حیف وقت مونو که صرف همچین رمانی کردیم