خلاصه رمان :
دانلود رمان دنیای ما با خارج شدن از آموزشگاه زبان، تازه تونستم نفس راحتی بکشم، دستی توی موهای قهوه ایم کشیدم. پا تند کردم و با عجله به سمت خیابون رفتم؛ تاکسی گرفتم و آدرس خونه رو به راننده دادم. چشم هام رو بستم و چند تا نفس عمیق ک شیدم تا کمی آروم بشم.
از تاکسی پیاده شدم و کرایه رو حساب کردم. نگاهی به خونه ی یک طبقه با نمای چوبی کوچیکمون کردم. این خونه رو هم از صدقه سر عمه داشتیم وگرنه الان باید توی پارک ها تو چادر زندگی می کردم.
«کارمم پرید، فردا باید به دنبال یه کار دیگه باشم.»
در رو با کلید باز کردم و از حیاط کوچیک و موزاییک شده گذشتم؛ در سالن رو که باز کردم با دیدن سالن دهنم یه متر باز شد و چشم هام نزدیک بود از حدقه بیرون بزنه.
«یا خدا شتر با بارش این جا گم می شه!»
نفسم رو با حرص بیرون فرستادم و داد زدم.
–هاکان… ماهان… ماهک؟
#پارت_دوم
با صدای داد من ماهان با عجله و هول از آشپزخونه بیرون اومد. با دیدن لب و لوچه و سر و وضعش چینی به بینیم دادم.
–تو کی یاد می گیری ماکارونی بخوری؟ ناسلامتی ۲۰ سالته!
لبخند دندونمایی زد.
–سلام داداش خوبی، خوشی؟
دانلود رمان دنیای ما
نزدیک تر رفتم و دستی توی موهای قهوه ایش کشیدم و به صورت سفید و چشم های مشکی و شیطونش نگاه کردم.
–خوبم تو خوبی؟ این جا چرا مثل بازار شامه؟ چی شده؟
ابروهاش رو بالا انداخت و با انگشت اشاره اش طبقه ی بالا رو نشون داد.
–تقصیر اون دو تاست.
دانلود رمان اجتماعی بینی گوشتی ولی کوچیکش رو کشیدم و گفتم: باشه برو اون آشپزخونه رو یه کم جمع و جور کن؛ اون صورتتم بشور عین بچه های دو ساله انگار سرت رو داخل قابلمهی ماکارونی کردی.
خندید و گفت: چشم.
جذاب برازنده اش بود. خیلی خوش اومدید. مرد مهربون لبخند زد.
ممنونم پسرم، ببخشید دیگه مزاحمتون شدیم ولی مطمئنم خودت هم می دونی که هر چه زوتر تکلیف این دو تا جون روشن بشه بهتره.
سرم رو به معنی تأیید حرفش تکون دادم.
بله درسته همین طوره.
به سینا که کت و شلوار مشکی و خوش دوختی تنش بود و سر به زیر روی مبل نشسته بود، اشاره کرد.
سینا جان، در واقع پسر واقعیم نیست ولی خب من اندازه ی پسرم دوستش دارم.
از من و مادرش جدا زندگی می کنه بنا به دلیل هایی که فقط خودش رو قانع می کنه وگرنه من و مادرش تنهاییم و واقعا دوست داریم که اون کنارمون باشه.
نفس آه مانندی کشید و ادامه داد: از وقتی که گفته دل باخته ی دختر خانمی شده، من و مادرش خیلی مشتاق و خوش حال شدیم و الان در حضور شما به انتخاب پسرم احسنت می گم. ماهک خانم بسیار زیبا و با وقار و خیلی خانواده دار هستند.
دستی به ته ریشش کشید و رو به من گفت: مطمئنم که با پسرم صحبتی داشتید و در موردش می دونید. می خوام اگه صلاح می دونید و اجازه می دید این دو تا جون برن با هم حرف بزنند، ما هم یه سری صحبت ها رو داشته باشیم.
پیشنهاد می شود
رمان جای مادرم زندان نیست | مریم علیخانی
اسم یکی از شخصیتا اسم منههههه معلومه ک بهترین رمانهههه بیگ لایک خانوم حمیرا. موفق باشی جانم.
عالی بود . خیلی زیبا
عالی👏👏👏👏👏👏
رمانی بود که واقعا از خوندنش لذت بردم با تمام سادگیش خاص بود .زندگی واقعی و عشق یه برادر به تصویر کشیده شده بود
ممنون از نویسنده و قلمشون ماندگار
سلام. رمان جالبی بود
قشنگه پیشنهاد میشه حتما بخونید
واقعا عالی بود من غرق در رمان عاشقانه دنیای ما شده بودم احسنت به نویسندش
یه رمان خعلییی خوشگل وعاشقانه معرفی میکنین تا بخونم!!؟
سلام،رمان قشنگیه ،نویسنده قلم شیواوروانی داره وهمین موضوع خواننده روترغیب به خوندن ادامه ی داستان میکنه ولی تنهاچیزی که تواین داستان به شدت اغراق آمیزه نحوه ی صحبت ماکان باماهکه کاش یه مقدارطبیعی تربیان کرده بودیدصحبت بین این خواهروبرادررو اینکه هردفعه باعزیزدل برادر ،قربون خواهرگلم ،خواهرکم،خوشگل داداش واین چیزابخوادماهکوصداکنه فکرمی کنم طبیعی نباشه حالاجانم وعزیزم بودبلزقابل درک بود واشکال جزئی دیگه اینکه هردفعه سوالی ازماهک میکنه تندتندسرشوتکون میده این شایدگفتنش یه بارزیبا باشه ولی اگرتوطول رمان به دفعات تکراربشه جذابیت اون صحنه روازبین میبره
سلام مجدد،الان که به نیمه های رمان رسیدم تصمیم گرفتم ببام ونظرموعوض کنم،خداییش بعضی جاهاخیلی بچگانه نوشته شده اینهمه تعریف وتمجید…..چی بگم،آخه میشه خیلی آبکی بدون هیچ کمیته ی انظباطی وچیزی به طرف بگن ازفردا اخراجی نیادانشگاه،بعدماکان یه دستی بزنه مدیردانشگاه طرف من ومن کنه وماکان بفهمه لیلا باعث اینکارشده،آخه خدایی مگه داریم ،مگه میشه
مرسی از نظر اون♥️ امیدوارم بتونم توی جلد دوم مشکلاتش رو برطرف کنم♥️❤️ از انتقاد و نظر و نگاه زیباتون ممنون❤️❤️
لنتی من عاشقت شدم…عاشق تو و قلمت و رمانت…ادامه بده من همیشه منتظر رمانای جدید ازت میمونم❤️
اشکالاتی داشت ولی خب رو هم رفته من خیلی خوشم اومد
خسته نباشید میگم حمیرا جان❤️