دانلود دلنوشته ترسهای دخترک
خلاصه:
دانلود دلنوشته ترسهای دخترک زمانه بد شده یا مردمان گرگ شدهاند؟ گرگها انسان شدهاند یا انسان در کمیابی شده است؟ دختر بچهای پا به دنیا نهاد قلبها لرزیدند فرشتگان ترسیدند و آغاز شد مجموعه ترسهای یک دختر بچه دختر بچه مردمانی را دید در رنگهای مختلف با قلبهای تیره رنگ با چشمانی درنده
دلنوشته های دیگر ما:
دختربچه بزرگتر شد آگاهتر شد تیرهگونی جهان واضحتر و روح او دلگیرتر شد
مردمان کمرنگتر شدند و نامردمان بیشتر… سعی کرد کودکی کند از کنار همه چیز بگذرد
گذشت و گذشت ولی کودکی نکرد! چون انکار هیچگاه پاسخگو نیست دخترک از غریبهها میترسد
دخترک آز آشنایان خود بیشتر میترسد دخترک تنها ماند… دخترک از تنهایی میترسد!
دخترک بزرگتر میشود به مدرسه میرود با جامعه بیشتر روبه رو میشود
و ترسهایش بزرگتر میشوند. دخترک تنها گوشهای میماند دخترک از هم سن و سالهایش میترسد
دخترک از سادگی خودش میترسد. دخترک شجاعت به خرج میدهد و وارد کلاس میشود
معلم به خاطر ترس درون چشمان دخترک با نگاهش او را به سخره میگیرد
و دخترک از معلمش هم میترسد… دخترک بزرگتر میشود
مدرسهاش را عوض میکند هم سن و سالهایش بزرگتر شدهاند
!و همچنین متفاوتتر دخترک هم سنو سالهایش را نمیشناسد
کسانی که عوض شدهاند لباسهایشان، مدل موهایشان، طرز حرف زدنشان و…
و باز دخترک میترسد! میترسد از آینده… دخترک وارد خیابان میشود
نوع دیگری از انسانها را میبیند کسانی که ادعای پسر بودن دارند
همانهایی که صورتشان از هر دختری دخترانهتر است لباسهایشان، راه رفتنشان و حتی حرف زدنشا
کم از دخترها ندارد و دخترک این بار شکه میشود…
دخترک کمی آرامش میخواهدگوشهای از پارک مینشیند و هندزفریاش را در گوشش میگذارد
چشمانش را که باز میکندلبخندهایی کریه را میبیند
با چشمانی ترسیده اطراف را نگاه میکند ولی کسی به دادش نمیرسد.
دخترک میترسد و از جایش بلند میشود
دلنوشته های در حال تایپ :