خلاصه رمان :
دانلود رمان می خوام دیوونه باشم چندبار پلک زدم و مات ومبهوت به زمین خیره موندم. سرم سوت کشید! چه خبره!آدم بدونه اینجوری حساب می کنید میره یه گوشه دنج توکنج اضلت میمیره!خرجی ام نداره! پرستار باچشمای گشادو ابروهای بالاپریده بهم نگاه می کرد. چیه!خوشگل ندیدی یا چی؟ برگشتم سمت دکتر
آخه دکی جون این خاتون بفهمه این قدر پول مریضیش میشه به خداتوکل میکنه و سکته رو میزنه که!
دکتر خندشو جمع کرد ببینید….. پریدم وسط حرفش دارم میبینم!
_این یه عمل باریسک بالاس هربیمارستانی ام این امکاناتو نداره،دارو و درمان
و هزینه بیمارستان بدون حق جراح این میشه!درضمن صندوق اونوره جز وظایف من نیست توضیح بدم!
به انگشتش که به تابلوی صندوق اشاره میکرد نگاه کردم. خاتون می گفت
دکتر شوها!یارو شکم آدمو سفره می کنه پولشم می گیره!
خاتون تومراقبتای ویژه بستری بود. پشت شیشه وایسادم.
_ببین چه آروم خوابیده.حداقل یه مریضی سبک تر می گرفتی!الانم کلاس کاریتو حفظ کردی؟
اشکامو پاک کردم و از بیمارستان بیرون رفتم.
دو روزبود بوتیک نرفته بودم یاروام زنگ زد باعزت و احترام گفت دیگه اینورا پیدات نشه!
دنبال پول بودم.پی قرض گرفتنم رفتم.فاطی که کل موجودی کارتش پنج هزار
رمان عاشقانه تومن بودکه اونم چون نمیشد بگیره مونده بود توکارتش!
منیژه ام معلوم نبود کدوم گوری بود! دیگه کیو دوروبرم داشتم؟ دومین بار بودکه میومدم در این خونه!
نگهبان وق زده بود توی چشمام. نمیشه بری داخل خانوم! “شانس مارو باش!”
دانلود رمان می خوام دیوونه باشم
برو کنار عمو!می گم اخراجت کننا! فرماییدخانوم!بفرمایید دردسر درست نکنید.
به دستاش که دوطرفش باز کرده بودتا جلومو بگیر نگاه کردم. خیل خب!
_داری از حسودی می ترکی؟ با چشای گرد به خودش اشاره کرد _من؟
به چیه تو باید حسودیم بشه؟
دستمو بالا آوردم و شروع کردم به شمردن
_خوشگلم،خوش تیپم،هنرمندم و بهش خیره شدم _تازه استادم شدم!
سرشو تکون داد
_حالا یه معلم نقاشی شدن اینقدر شوآف نداره که!
فرهاد برگشت پیش خانوادش هرچند هنوز یه خانواده ی پراز اشکالن اما خب خانواده ان!و درکمال تعجب بزرگترین کمکی که می شد بهم کرد،کمکم کرد یه آتلیه نقاشی بزنم وبه طور جدی بچسبم به نقاشی
عرضم به حضورت کارای نمایشگاه حل شد!گردو خاک تابلو هاتو بگیر!
جیغ ریزی کشیدم _جدی میگی؟!
ژست با نمکی گرفت و از گوشه چشم نگام کرد
_هه!من کی جدی نبودم که این دفعه ی دومم باشه؟ دستی توی موهاش کشید
_خدایی من جای تو بودم زن خودم می شدم!
زندگی در جریان بود…
گاهی به بی بی و عمو سرمیزدم،معمولا فرهاد مثل اینکه بو کشیده باشه رمان طنز خودشو به خونه باغ میرسوند،بعد دعواهای عمو و بیرون کردن فرهادو سیریش شدن فرهاد…
حتی خواستیم پای عمورو به عمارت باز کنیم اما عمو به احترام حرف پدرش راضی نشد پاشو تو عمارت بزاره،اما پای اهالی عمارت به خونه باغ باز شد
در خونه رو باز کردم و از همون دم در شروع کردم به صدا کردن خاتون،خاتون بعداز فهمیدن ماجرای فرزانه و کیانوش چند روز ساکت شد و بعدش بدون اینکه حرفی ازشون بزنه دوباره مثل قبل شد
خاتون با فرهاد خیلی خوب جور شده بودن و اصرار داشت بچسبم به فرهادو تا تنور داغه خودمو بندازم بهش!
خیلی وقت بود که دخترعموی فرهاد اعلام کرده بود من بمیرمم زن فرهاد نمی شم،فرهادم اعلام کرد چه بهتر!و هراز چندگاهی تقریبا هربار که دیده بودمش بحثو می کشید به اینکه زنش بشم!
پیشنهاد می شود
رمان جای مادرم زندان نیست | مریم علیخانی
فوق العاده بود😍
ضمن تشکر از نویسنده بابت داستان زیبا و غیر تکراری رمان، باید بگم که رمان فوق قلم شیوایی داشت و پایانی خوب.
اوایل رمان خوب بود و خنده دار ولی آخراش خیلی بد بود…
رمانش فوووووق العادس…..
خیلیییییی
ولی ای اکاش….
پایانش خیلی….
چرا سیاوش سوگند و طلاق نداد که به هانیه برسه….؟!
رمان های دیگه این نویسنده رو بزارید و معرفی کنید……
خیلی خوب بود این رمان
هنوزم تو فکرشم
خیلی خوب بود و رمان به نظر تخیلی نمی یومد و قلم نویسنده چه طنز و چه سوزناک عالی بود
لطفا جلد دوم داشته باشهههههه😭😫سیاوش و هانیه بهم برسن😭😭