خلاصه:
دانلود رمان ناخواسته هایی به رنگ اجبار ساره دختریه از تبار تمام دختران جامعه مون، دختری که با تمام وجود عشقش رو میپرستید، ساره دختری عاشق و آرژین مردی با عشقی ممنوعه، مردی که نخواست عاشقانههای عشقش و برادرش را نابود کنه ولی مجبور شد…دختری که با تمام معصومیت محکوم شد به و ازدواج با مردی که برایش برادر بود… زندگی دو عاشق گره خورد به هم… یکی عاشق او و او عاشق دیگری…
این رمان اختصاصی سایت یک رمان است.
گاهی اوقات دلت یه چیزی میگه عقلت یه چیز دیگه! امّا حرف عقل و قلبت اونقدرها مهم نیست چون روزگاه به ساز تو نمیرقصه. این تویی که باید رق*ص*ت رو همراه با ملودی زندگیت تنظیم کنی تا موفق بشی! حالا این وسطها ممکنه برای توی آهنگی نواخته بشه ناخواسته، مجبوری برقصی ناخواسته، مجبوری لبخند بزنی ناخواسته و حالا این تویی که اَسیر شدی بین این ناخواستههایی به رنگِ اجبار!
قسمتی از رمان:
نگاهم رو از محدودهی نگاه غمگین و بی فروغ زن توی آینه دور کردم و آخرین دکمهی مانتوم رو بستم. شالم رو آزاد روی موهایم
دانلود رمان ناخواسته هایی به رنگ اجبار
انداختم و بی توجه به شیشههای گرون قیمت عطر روی میز نیلی رنگ کنسول به سمت کیفم رفتم. زیاد دور نبود زمانی که خودم را با خروارها آرایش و عطر خفه میکردم.
هرچه زودتر میخواستم از این اتاق تیره و تاریک خارج بشم.
با سر و صدایی که از بیرون اومد پلکهای بهم چسبیدهام رو باز کردم. اتاق تو تاریک فرو رفته بود، از سرِ جام بلند شدم چراغ رو روشن کردم که چشمم به ساعت افتاد. یعنی من تقریباً هفت ساعت خوابیدم؟
شالم رو روی موهایم انداختم و از اتاق بیرون اومدم. به سمت آشپزخونه رفتم تا لیوان آبی بخورم که توی آشپزخونه دیدمش.
بی توجه بهش پارچ آب رو از یخچال بیرون اوردم. لیوانی برداشتم و پرش کردم.
-با سر صداهام بیدار شدی؟
خواستم از آشپز خونه بیرون برم که سریع جلوم ایستاد:
-فردا شب مامان اینها میان اینجا! اگه میشه فقط به خاطر مادرم رفتارت رو عوض کن!
ای کاش میشد، میشد بهش بگم مگه تو به فکر قلب ضعیف مادر من بودی؟
-سوزان…
یه صحنه از جلو چشمم رد شد.
خیره شد تو چشمام. نفرت توی صداش تنم رو لرزوند:
-حالم ازت به هم میخوره، تو لیاقت عشق من رو نداشتی! برو پی همون آرژین کثافت! توی عوضی سوزوندی زندگیم رو، تو ساره نیستی سوزانی، باید تو رو سوزان صدا کرد!
دستم رو بالا اوردم که سکوت کنه. اسمی رو گفت که اون دوست بیمعرفتش آخرین لحظه بهم گفت.
نفسهام کوتاه شده بود و زانوهام سست. دستم رو به اپن گرفت تا نیفتم. دوید به سمت و زیر بغلم رو گرفت. ترسیده بود:
-آروم باش! آروم باش نفس بکش.
لیوان آبی رو به خوردم داد.
سریع ازش جدا شدم و به سمت اتاقم دویدم. نمیخواستم به هیچ چیز فکر کنم. قرصی برداشتم و بدون آب خوردم.
قرصها کمکم داشت تاثیر میگذاشت. پلکهام گرم شد و روی هم افتاد…
***
امروز از اون روزها بود که اعصاب نداشتم. با بدبختی بیمارهام رو معاینه کردم.
آخرین بیمار که از اتاقم بیرون رفت سرم رو بین رمان پلیسی دستهام گرفتم و شروع به ماساژ شقیقههام کردم. در اتاقم باز شد. صدای نگران هلیا اومد:
-ساره چت شده؟ حالت خوبه؟
سرم رو بالا اوردم و نگاهش کردم.
با چشمهای عسلیش که حالا از عصبانیت تیره تر شده بود نگاهم کرد:
-باز دوباره اون قرص کوفتی رو خوردی؟ نمیبینی حالتو بد میکنه؟ داری با خودت چیکار میکنی؟
کلافه پسش زدم و از جام بلند شدم. توی اتاق راه میرفتم و پیشونیم رو ماساژ میدادم. تو وجودم آشوب به پا بود، باید میرفتم خونه وگرنه بدتر میشدم. سریع رو پوشم که روی مانتوم بود رو در اوردم و کیفم رو بداشتم. بدون توجه به صدا زدنهای هلیا از بیمارستان بیرون رفتم. با این حالم عمراً بتونم رانندگی کنم، دربست گرفتم و سوار شدم، با عصبانیت پیشونیم رو از درد ماساژ میدادم. تاکسی جلوی خونه نگه داشت. کرایش رو حساب کردم و وارد ساختمون شدم.
پیشنهاد می شود
خسته نباشید لینک فایل اندروید رو بی زحمت تست کنید
ارور میده
سلام پوزش اصلاح شد
موضوعش بدنبود.قلمشم خوب بود.درکل ارزش خوندن داره
رمان خوبی بود ولی چند تا ایراد کوچک داشت :
۱- از خیلی از موضوعات زود رد شدید و روش کار نکردید و این از جذابیت رمان کم میکنه
۲- ساره با اینکه دکتر مغز و اعصاب بود ولی چیز زیادی از بیماریش نمیدونست و در مورد بیماریش از دکترش سوال میکرد
۳- هلیا دوست صمیمی ساره بود و خیلی گردن ساره حق داشت ولی ساره یه شبه اون رو ول کرد و خبری ازش نگرفت
۴-چه جوری میشه ادم دو سال با یه نفر تو یه خونه زندگی کنه و ختی یه کلمه هم با اون فرد حرف نزنه
۵- کاوان که عاشق ساره بود و میتونست گناهش رو بپذیره ولی اون رو تنها گذاشت
۶- وقتی ساره از خونه هلیا میزنه بیرون ساواش از کجا پیدا میشه ؟؟؟؟؟؟
۷- چرا هلیا باید اسم دوست بی معرفتی رو که ۶ سال تنهاش گذاشت رو ، روی بچه اش بذاره
و هزار عیب کوچیک و بزرگ دیگه و …
ولی به عنوان قلم دوم خوب بود و ارزش خوندن داشت
جالب بود خوش اومد موفق باشی
درود بر شما. از رمانی اختصاصی یکرمان بیشتر توقع داشتم! این رمان ایدهی خوبی بود اما اصلاً درست پخته نشده بود قلم نویسندت برای بیان چنین ایدهای واقعاً ضعیف بود. وقتی این رمان رو میخونید انگار دارید فیلمی با کارگردانیِ افتضاح رو روی دور تند میبینید! اتفاقات تند تند و غیرقابل باور رخ میدادند. از اثر دوم نویسنده هم توقع بیشری داشتم واقعاً امیدوارم اثرات بعدی این نویسنده بهتر باشه.